89/11/11
11:57 ص
گزیدهای از سخنان ولیامر مسلمین درباره ملت و دولت مصر
حضرت آیتالله العظمی امام خامنهای، سال گذشته در دیدار با گروههای مبارز فلسطینی، به تحولات منطقه و مساله فلسطین اشاره کردند و فرمودند: «شکى نیست که بر اساس حقایقى که خداى متعال تقدیر کرده است، خاورمیانهى جدید شکل خواهد گرفت و این خاورمیانه، خاورمیانهى اسلام خواهد بود».
به بهانهی «اتفاقات اخیر در کشور مصر»، پایگاه اطلاعرسانی حضرت آیتالله العظمی خامنهای، در ویژهنامهای به بررسی تحولات اخیر در کشورهای اسلامی منطقه خاورمیانه میپردازد.
در اولین بخش از این ویژهنامه، گزیدهای از سخنان معظمله درباره ملت و دولت مصر در اختیار مخاطبان قرار میگیرد:
ملت مصر خیانت سران خودش را تحمل نخواهد کرد
آمریکا اشتباه مىکند. آمریکا با جمع کردن دولتهاى عرب دور یک میز براى چنین مذاکرهى ننگینى، دولتهایى را که در آنجا جمع شدهاند، پیش مردمشان منفورتر مىکند. مگر مردم کشورهاى عرب حاضرند موافقت کنند که رؤسایشان بروند خانهى ملت فلسطین را به دیگران بفروشند؟ با این کار، فاصلهى بین این رؤسا اگر خداى ناکرده به چنین امضایى برسند و ملتهایشان، بیشتر خواهد شد. این کار، ملتهایشان را خشمگینتر خواهد کرد. ملت مصر را خشمگینتر خواهد کرد. آن بیچارهى مصرى، بلند مىشود مثل سائل به کف، مىرود به آمریکا، براى شکایت کردن از ایران! شکایت پیش آن بیچارهاى بکند که خود او، بیشتر از این، دلش از ایران پر است و از آن شکایت دارد!
از ایران چرا شکایت مىکنى؟! از اسلام شکایت کن! از ملت مسلمان خودت شکایت کن! آن آقا اگر قرار است از کسى شکایت کند، از ملت مصر باید شکایت کند. ملت مصر، ملت مسلمانى است. ملت مصر، داراى سابقه در اسلام است. ملت مصر، افتخارات بزرگى در راه افکار نو اسلامى و مبارزات اسلامى دارد. این ملت، ملت غیورى است. یقین است که این ملت، حاضر نیست خیانت سران خودش را تحمل کند و با آنها درگیرى پیدا مىکند.
درگیرى مردم مصر، به ما چه ارتباطى دارد؟ ما هر جا مسلمانان بیدار شوند، خوشحال مىشویم. هر جا مسلمانان مشتشان را در برابر دشمنان دینشان گره کنند، خوشحال مىشویم. هر جا مسلمانان کتک بخورند، ما غمگین مىشویم و احساس مسؤولیت مىکنیم؛ ولى ما نیستیم که بخواهیم وارد شویم و ملتى مثل ملت مصر را متوجه تکالیفشان کنیم. آنها خودشان تکلیفشان را مىدانند؛ خودشان آگاهند که چه باید بکنند و درست هم فهمیدهاند. ملت مصر درست فهمیده است؛ جوانان مصر درست فهمیدهاند که در مقابل حکومتى که به آرمان اسلامى و به آرمان فلسطین و به سرنوشت کشورهاى اسلامى خیانت مىکند، ایستادهاند. این، به ما ارتباطى ندارد. اشتباه اینها در همین است، که قوت و نیرو و تأثیر اسلام را نمىتوانند بفهمند.
بیانات در دیدار مسؤولان و کارگزاران حج 08/02/1372
مسلمانان در عزلت بودند
در آفریقا، در آسیا و در خاور میانه، چقدر کشورهاى اسلامى وجود دارد که در آنها نظامهایى رفت و نظامهاى دیگرى آمد؛ اما همه جا مسلمانان در انزوا و عزلت بودند. مثلا کشورى مثل عراق، رژیم سلطنتى داشت. رژیم سلطنتى رفت، رژیم دیگرى بر سر کار آمد. آن هم رفت، عده دیگرى آمدند. بعد آنها رفتند، یک عدهى دیگر جایشان را گرفتند. باز آن عده رفتند و عده دیگرى آمدند. تا اینکه نوبت به بعثیها رسید. در تمام این نقل و انتقالها، کسانى که جایشان خالى بود، مسلمانان بودند. اکثریت قاطع مردم عراق، مسلمانند؛ اما در تحولات مذکور، اصلا خبرى از حضور آنها نبود! یا فرض بفرمایید در کشور مصر - البته آنجا، جمعیتى به نام «اخوان المسلمین» بود - تحولى شد و رژیم سلطنتى از بین رفت. با از میان رفتن رژیم سلطنتى، رژیم جمهورى و انقلابى بر سر کار آمد که چهرهى شاخصش «عبدالناصر» بود. بعد، عبدالناصر مرد، دیگرى آمد. بعد او رفت، دیگرى آمد. در تمام این مدت - البته تا قبل از پیروزى انقلاب اسلامى - همهى تحولات، برکنار از جریان اسلامى و عناصر اسلامى بود. اصلا عناصر اسلامى، کارهاى نبودند. در همان انقلاب اول مصر هم، عناصر اسلامى مؤثر بودند؛ اما به مجرد اینکه حکومت جدید تشکیل شد، کنارشان زدند. بعضى را به زندان افکندند، بعضى را کشتند و بعضى را از صحنه خارج کردند. اینجا هم اسلام، حضورى نداشت.
بیانات در خطبههاى نماز جمعهى سوم رمضان 1415، 14/11/1373
مثل همان فریادى که ملت ایران کشید...
در کشور مصر، یک عده جوان مسلمان، یک عده مردم مسلمان، مىایستند و شعار اسلامى مىدهند و هیچ ارتباطى هم برحسب ارتباطات معمولى انسانى، بین آنها و مردم ما نیست. اما به قدرى شعارهاى آنها به شعارهاى ما نزدیک است، که رئیس جمهور بدبخت روسیاهشان مىگوید «اینها از طرف ایران تحریک شدهاند!» ما چه ارتباطى با آنها داریم؟ آنها مسلمانند. خود آنها شعار قرآن مىدهند. خود آنها هستند که احساس مىکنند باید در راه خدا حرف بزنند، فریاد بکشند و حرکت کنند؛ مثل همان فریادى که ملت ایران در دوران طاغوت علیه آمریکا و علیه استکبار و استبداد جهانى کشید و باز هم مىکشد.
بیانات در دیدار فرماندهان «بسیج» سراسر کشور 27/08/1371
برای استکبار، شیعه و سنی فرقی نمیکند
او که با اصل اسلام دشمن است، در خصومت، برایش شیعه و سنى فرقى نمىکند. دیدیم که استکبار چگونه روى انقلابیون سنى در فلسطین و مصر فشار مىآورد. اینها که شیعهى دوازده امامى نیستند. همهى اینها برادران اهل سنت ما هستند. مىبینید که چه فشارى روى اینها مىآورند. براى استکبار که فرقى نمىکند. اما او که با اسلام و شعب اسلام و ملت اسلام - از هر شکلش - مخالف است، حالا در موضع یکى از این فرقهها قرار مىگیرد و علیه یک فرقهى دیگر تلاش مىنماید و پول خرج مىکند. ما باید هوشیار باشیم.
سخنرانى در دیدار با گروهى از روحانیون 05/10/1368
شکنجهی گروههای مسلمان در مصر
گروههاى مسلمانى که براى دفاع از اسلام قیام مىکنند، بهوسیلهى سردمداران آن کشورها به راحتى زیر فشار و شکنجه و زندان قرار مىگیرند و قدرتهاى جهانى هم از اینها - یعنى از دولتها - حمایت مىکنند. مصر، امروز این گونه است. بسیارى از کشورهاى دیگر در دنیا همین گونهاند.
سخنرانى در دیدار با جمع کثیرى از جانبازان، خانوادههاى معظم شهدا، اسرا، 24/08/1368
حمایت آمریکا از حکومت وابستهی مصر
در مصر روشنفکرترین نسلهاى مسلمان، مورد تعقیب خشن و خشمآلود رژیم فاسد و نالایق آن کشور قرار مىگیرند، و حکومت وابسته و حقیر آن کشور بزرگ مورد تشویق و کمک مالى و امنیّتى آمریکا قرار مىگیرد.
پیام به حجاج بیتالله الحرام 28/02/1372
مردم مصر، محب اهل بیتند
امروز، در کشور مصر، مسجد «رأس الحسین» آنجا که خیال مىکنند سر مقدس آن بزرگوار مدفون است محل تجمع عواطف مردم محب اهل بیت مصر است. ملت مصر، ملت خوبى است. کار به رژیم و دولت آن کشور نداریم. ملت محب اهل بیت است.
بیانات در جمع علما، طلاب و روحانیان، در آستانهى ماه «محرم» 26/03/1372
89/11/10
12:9 ع
ملت مصر باید این مطلب را بداند که اگر قیام کند بر خلاف این توطئهها، همان طورى که ایران قیام کرد، آنجا هم خواهد پیروز شد. ملت مصر از حکومت نظامى نترسد و به او اعتنا نکند و همان طور که ایران حکومت نظامى را شکست و به خیابانها ریخت، آنها هم بشکنند و به خیابانها بریزند و این تفالههاى امریکا را بیرون بریزند. ملت مصر ننشینند تا این قدرت از بین رفته دوباره دست و پاى خودش را جمع کند و نفوذ خودش را بر ملت تحمیل کند. امروز روزى است که ملت مصر باید قیام کند. امروز روز ضعف دولت است و قدرت ملت. باید قدرت را نشان دهد و اعتناى به این حکومت نظامىِ بر خلاف همه موازین نکند و بشکند این حکومت نظامى را و به خیابانها بریزد و این دولتى [را] که مىخواهد با سرنیزه با اسلام مخالفت کند و به صراحت مىگوید که هر کس که به اسلام وفادار باشد او را سرکوب مىکنیم، [از بین ببرد.] این تکلیفى است براى ملت مصر، براى علمایى که وابسته به حکومت نیستند. این تکلیفى است براى علما. علماى مصر بپاخیزند و براى خاطر خدا، از اسلام دفاع کنند. چه عذرى است براى علماى مصر که اعلام ضدیت با اسلام را- این حکومت قبل از آمدنش به سرکار اعلام کرده است که هر چه با اسلام ربط داشته باشد ما او را سرکوب مىکنیم- چه عذرى است براى علماى اسلام در مصر که نشستهاند و گوش مىکنند تا اینکه اینها دوباره غلبه کنند؟! امروز شما پیروزید.
ارتش معلوم نیست که با دولت باشد، مگر آنهایى که جیره خوار امریکا هستند. ارتش مصر توجه کند به اینکه اگر بخواهد پشتیبانى کند از این حکومتى که اعلام کرده است که من تابع امریکا هستم و اسرائیل و من هر کس دم از اسلام بزند او را خفه مىکنم، این ننگ را به خودش، ارتش مصر راه ندهد و مهلت ندهد تا بعد از این، باز اسرائیل بیاید و به شما حکومت کند، و اسرائیل و امریکا مقدرات شما را در دست بگیرند. ارتش عراق چه بهرهاى برد از این کار؟
خطاى صدام که به واسطه خدمتگزارى به امریکا و خدمتگزارى به اسرائیل، که از ایران صدمه دیده بودند، به ایران حمله کرد، ارتش عراق چه بهرهاى از این برد؛ جز اینکه هزاران نفر از افرادش در اینجا کشته شدند؟ ارتش عراق که مىبیند ملت عراق با این حزب فاسد، با این حزب کافر مخالف است، او هم مخالفت کند و دیگر اجازه ندهد بیش از این جوانانشان کشته بشود. ما و ارتش ما نمىخواهیم که جوانان مسلمین که با فشار به ایران مىآیند براى اینکه عمل کنند بر طبق افکار فاسد صدام، کشته بشوند. ما همه ملت اسلام و جوانان اسلام را دوست داریم و مىخواهیم که به راه حق و به راه اسلام و به راه ملتهاى خود سیر کنند. ارتش عراق چرا نشسته و صدام دارد مملکت عراق را تباه مىکند و ارتش عراق را تباه مىکند و اسلام را زیر پا مىگذارد؟ ارتش عراق، ملت عراق، بپاخیزید و این تفالهها را بیرون ریزید! همه ملتهاى اسلام باید قیام کنند و راه حق را به پیش بگیرند. همه دولتها باید برگردند و خاضع بشوند در مقابل ملت. البته از صدام گذشته است؛ مثل اینکه از سادات هم گذشته بود.
بیانات امام خمینی (س) در مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری آیت الله العظمی خامنه ای 17 مهر 1360
متن کامل این سخنرانی رامی توانیددر ادامه مطلب بخوانید...
89/11/6
4:19 ع
نامه دکتر احمدینژاد به نمایندگان مجلس شورای اسلامی
سلام علیکم
از تلاش ارزشمند شما در تصویب برنامه پنجم صمیمانه تقدیر مینمایم. متاسفانه مدیریت محترم مجلس شورای اسلامی در فرایند بررسی و تصویب این لایحه برخلاف رهنمودهای راهگشای مقام معظم رهبری و حتی در مواردی با بیتوجهی به آئیننامه داخلی مجلس شورای اسلامی و بر خلاف صریح قانون اساسی بر لغو اختیارات قانونی قوه مجریه و دخالت در اموری مانند انتخاب و نصب و عزل مقامات اجرایی و اداره اموال دولتی اصرار میورزد و بعد از اعلام مغایرت مصوبه یادشده با قانون اساسی و ارجاع موضوع به مجمع تشخیص مصلحت نظام، مدیریت مجمع نیز برخلاف وظایف قانونی و حتی آییننامه داخلی آن مجمع تلاش کرد اختیارات مصرح قوه مجریه را مخدوش نماید.
تلاش مدیریت مجمع و برخی اعضای آن به ویژه رئیس محترم مجلس و متاسفانه همراهی رئیس محترم قوه قضائیه در دخالت دادن مدیریت مجلس و قوه قضائیه در اموری مانند تصمیمگیریهای صندوق توسعه ملی و عزل و نصب رئیس کل بانک مرکزی یک بدعت آشکار و متضمن تغییر قانون اساسی و مخدوشکردن روند مدیریت کشور است.
شما بهتر میدانید که به موجب اصل هفتاد و یکم قانون اساسی، مجلس شورای اسلامی، "در حدود مقرر در قانون اساسی " میتواند "قانون " وضع کند، بنابراین مجمع تشخیص در مواردی اختیار ورود دارد که مصوبه مجلس در حدود اختیارات و صلاحیت مجلس باشد و شورای نگهبان مفاد مصوبه را مغایر قانون اساسی یا موازین شرع مقدس بداند و در مواردی که مصوبه مجلس اساساً در حدود صلاحیت وی نیست ارجاع مورد به مجمع تشخیص مصلحت موضوعیت ندارد.
به عنوان مثال آیا ممکن است مجلس اعلام جنگ با کشوری نماید و مجمع به بهانه مصلحت نظام این نظر مجلس را تائید کند؟
همچنین تفسیر قانون اساسی با شورای نگهبان است آیا مجلس میتواند اصلی از اصول قانون اساسی را تفسیر کند و بعد از ایراد شورای نگهبان، مجمع صلاحیت مجلس را به تفسیر قانون اساسی تسری دهد؟ یا فیالمثل آیا قانون اساسی اجازه میدهد مجلس تصویب آییننامه اجرایی را در صلاحیت خود اعلام کند و بعد از ایراد شورای نگهبان مجمع تشخیص مصلحت نظام، برخلاف اصل یکصد و سی و هشتم و هفتاد و یکم قانون اساسی صلاحیت مجلس را به تصویب آییننامه اجرایی گسترش دهد؟
آیا میشود مجلس رای صادره از محکمهای را ملغی اعلام نماید و بعد از ایراد قانون اساسی، مجمع با ترجیحنظر مجلس اختیار قوه قضائیه را به نفع مجلس شورای اسلامی محدود کند؟
آیا با وضع قانون عادی و اتکای به نظر مجمع تشخیص مصلحت میتوان مقرر نمود در راس وزارتخانهای وزیر قرار نگیرد و یا وزیران نیازمند اخذ رای اعتماد از مجلس شورای اسلامی نباشند؟
آیا ممکن است مجمع به بهانه تشخیص مصلحت مفاد اصل هشتاد و هفتم در مورد ضرورت رای اعتماد مجلس به وزرا را به سایر مقامات اجرایی تسری دهد؟
آیا می شود مجلس یک مقام اجرایی را عزل یا نصب کند و مجمع ، مصوبه مجلس را به بهانه "مصلحت" تائید نماید؟
تغییر قانون اساسی مطابق اصل یکصد و هفتاد و هفتم آن نیازمند فرمان رهبری و تشکیل شورای بازنگری و نهایتاً رفراندوم و همهپرسی از مردم است ومجمع تشخیص مصلحت نمیتواند اختیارات خود (موضوع اصل 112) را به نحوی اعمال کند که منجر به تغییر قانون اساسی گردد.
کما اینکه تفسیر قانون اساسی نیز در انحصار شورای نگهبان است و نه مجلس و نه مجمع تشخیص مصلحت نمیتوانند در مقام قانونگذاری یا اعمال مصلحت به تفسیر قانون اساسی مبادرت ورزند.
بعلاوه براساس اصل یکصد و دهم قانون اساسی حل اختلاف و تنظیم روابط قوای سه گانه از اختیارات رهبری است و مجمع نمیتواند، به بهانه رسیدگی به مصلحت در موضوعی که مورد اختلاف دو قوه است و در مراحل قبلی به استحضار مقام معظم رهبری نیز رسیده و رهنمودهای ایشان مورد بیتوجهی مدیریت مجلس قرار گرفته است، تغییر قانون اساسی را رقم بزند.
در شرایطی که مهمترین طرح اقتصادی تاریخ کشور با همراهی قاطبه نمایندگان محترم مردم در مجلس شورای اسلامی و با آرامش و همراهی مثالزدنی مردم شریف -که یادآور ایثارگریها و امدادهای غیبی دوران دفاع مقدس است- انجام میشود چه مشکلی حادث شده است که در کمال تاسف عدهای با اصرار بر موارد خلاف و بدتر از آن مقابله با نصایح و نظرات دلسوزانه رهبری گرانقدر برای کشور مشکل ایجاد مینمایند.
چه بحرانی در مدیریت بانک مرکزی حادث شده است که این واحد سازمانی دولتی و امور اجرایی آن را میخواهند از قوه مجریه خارج سازند. همانطوری که مستحضرید مجلس محترم در خصوص عزل و پذیرش استعفاء رئیس کل بانک مرکزی هیچگونه مصوبهای نداشته است بنابراین دخالت مجمع در این خصوص بر خلاف نص صریح قانون اساسی و آئین نامه داخلی مجمع بوده و از مصادیق بارز قانونگذاری محسوب میشود. به علاوه مجمع برای رئیسجمهور حتی حق پیشنهاد اعضای هیات عامل صندوق توسعه -علیرغم این که در مصوبه مجلس چنین بوده است- را قائل نمیشود.
اصل یکصد و دوازدهم قانون اساسی ناظر و محدود به موارد مصلحت ارجاعی است. کدام مصلحت اقتضای دخالت قوای مقننه و قضائیه در عزل و نصبهای مقامات اجرایی را دارد؟ این چه روشی است که استثنا تبدیل به قاعده میشود و مجمع تشخیص که تدبیر رهبری کبیر انقلاب برای تشخیص مصلحت و ارائه مشورت در رفع معضل ارجاعی در موارد خاص و استثنایی است برخلاف حکمت تشکیل آن، بزرگترین مصلحت نظام را که همانا التزام به قانون اساسی و اصل قانونگرایی است زیر پا میگذارد و این خود تبدیل به چالش برای نظم و مدیریت کشور میشود.
آیا مصلحت کشور در تداخل قوا و لوث شدن مسئولیتها و مسلوب الاختیار نمودن منتخب مردم است؟ آیا تجربه تاریخی عدم تمرکز و تداخل مسئولیتها - که منجر به فرمان تاریخی امام راحل برای بازنگری در قانون اساسی و رفراندوم گردید- تجربه موفقی بوده است که عدهای بخواهند نوع شدیدتر آن را بدون رعایت اصول مسلم حقوقی و منطقی و بدون هیچ گونه نظرخواهی از مردم به نام مصلحت به مردم تحمیل کنند و بدین ترتیب محصول رای و نظر مردم یعنی میثاق ملی و دینی (قانون اساسی) را زیرپا گذاشته و مصلحت خواص را بر مصلحت ملت ترجیح دهند؟
نه رهبری معظم انقلاب و نه مردم انقلابی ایران اجازه تغییر قانون اساسی را به مجمع تشخیص مصلحت ندادهاند.
به موجب اصل یکصد و دوازدهم قانون اساسی اولاً مجلس محترم در صورتی میتواند مصوبهای را به مجمع ارجاع دهد که علاوه بر رعایت صلاحیت قانونی مجلس، متضمن مصلحت ملزمهای باشد که لااقل عرف آن را تصدیق کند.
مجمع نیز در رسیدگی به این تشخیص مجلس پیش از ورود به بررسی باید دلایل توجیهی مجلس شورای اسلامی مبنی بر مصلحت بودن را مطالبه کند و از این طریق صلاحیت خود برای ورود به موضوع را احراز نماید.
در مقام رسیدگی نیز روشن است که اصل، رعایت مفاد قانون اساسی و شرع مقدس است . هر مصلحتی که ادعای وجود آن میشود باید به درجهای از وضوح و روشنی و مقبولیت عرفی باشد که بتواند دست برداشتن از نظر شورای نگهبان به عنوان مرجع قانونی تطبیق و تفسیر قانون اساسی را توجیه کند. در مقام تشخیص مصلحت نیز نباید مرزهای روشن قانون اساسی در نوردیده شود و به نام تشخیص مصلحت تغییر قانون اساسی یا تفسیر آن انجام شود و یا اینکه خروج از حدود صلاحیتهای قانونی و یا قانونگذاری جدید صورت پذیرد. همه این اقدامات باید در حدود مقرر در محدوده قانون اساسی صورت پذیرد.
قاعدهای که در قالب اصل، با رای مردم، جزئی از قانون اساسی شده است جز از راه همه پرسی و رفراندوم قابل تغییر نیست. به عبارت روشنتر حتی "مصالح ملزمه" نیز به موجب خود قانون اساسی مستثنی از مفاد قواعد این قانون شده است و صلاحیت مجمع صرفاً تشخیص مصداق مصلحت است که امری استثنایی بوده و باید حدود و ثغور و زمان آن نیز مشخص باشد.
استثناء نمیتواند اصل قاعده را مخدوش کند. متاسفانه رویکرد به نحوی است که گویا با تمسک به مصلحت نظام که در یکی از اصول قانون اساسی آمده است- خارج از حدود صلاحیت قانونی مقرر در همین اصل- میتوان تمامی اصول قانون اساسی را دستخوش تغییر قرار داد.
با این وصف علاوه بر اینکه رفراندوم و همهپرسی و رای مردم به اصل قانون اساسی زیر پا گذاشته میشود اصل یکصد و هفتاد وهفتم در مورد تشریفات بازنگری در قانون اساسی نیز موضوعیت خود را از دست میدهد. در چنین صورتی آیا نیازی به قانون اساسی باقی میماند؟
شایسته و ضروری است که نوار کامل جلسه مجمع و کمیسیون مربوط آن منتشر شود تا مردم در جریان امور قرار گیرند و ببینند که چگونه عده ای نمیخواهند تن به قانون و رای مردم بدهند و درصددند دیدگاه خود را به نام مصلحت بر مردم تحمیل نمایند.
قانون اساسی میثاق دینی و ملی مردم است و هر سه قوه و نهادهای سیاسی مانند مجمع تشخیص باید فقط در حدود صلاحیتهای تعریفشده در قانون اساسی عمل نمایند و هیچ یک از اصول قانون اساسی نباید به نحوی مورد استناد و کاربرد قرار گیرد که اصل قانون اساسی و قانون مداری نظام اسلامی را مورد خدشه قرار دهد.
قانون اساسی دیواری نیست که از بالای آن بگذرند، بلکه سد مستحکمی است که باید پشت آن بایستند و به حدود آن پایبند باشند.
برخی از اعضای دولتهای قبلی که قبلا برای افزایش اختیارات قوه مجریه تلاش می کردند اکنون هماهنگ با مدیریت مجمع و مدیریت مجلس در صدد کاهش اختیارات قانونی این قوه هستند.
اکنون که به لطف پروردگار متعال و عنایات حضرت ولیعصر (عج) و ایستادگی ملت و همراهی نمایندگان عزیز مردم و نیز به برکت رهبری فرزانه انقلاب و علیرغم بدخواهی دشمنان و شیطنتهای هر روزه آنان، ایران عزیز در قله قرار دارد و به نحو مطلوب اداره میشود و از جمله طرح هدفمندی یارانهها و مهار تورم و گرانی- با وجود عدم استفاده از بیست درصد منابع صادرات نفت و گاز و فرآوردههای نفتی به دلیل تاخیر در تصویب اساسنامه صندوق توسعه ملی- در حال اجراست کدام دلیل منطقی و کدام توجیه شرعی و قانونی مستند محدودساختن هر روزه دولت از اختیارات قانونی میشود و تکالیف مالایطاق و مسئولیتهای بدون اختیار را با سوء استفاده از قدرت به خادمان ملت تحمیل میکنند و هزینه آن را باید ملت عزیز بپردازند.
دولتی که در اوج فشارهای خارجی با اتکال به خداوند متعال و پشتیبانی رهبری عزیز و ملت بزرگ و بسیاری از نمایندگان محترم عهدهدار اجرای مهمترین برنامههای اقتصادی اجتماعی کشور شده است چرا باید در داخل نیز هر روز آماج فشارهای غیر قانونی و مخرب شود.
همانطور که میدانید در دولتهای گذشته معمولا مجالس جهت تامین نظر دولت اصرار به ارجاع مصوبه به مجمع تشخیص مصلحت میکردند و غالبا این مجمع نیز در راستای تامین نظر دولت مصوبه مجلس را تائید میکرد.
کدام ابزار قانونی برای وصول به اهداف چشمانداز و تحقق برنامههای مهم کشور و سیاستهای کلی ابلاغی به اهمیت بانک مرکزی و صندوق توسعه ملی است.
با چه انگیزهای فرصت خدمتگزاری برای تعالی و عمران و آبادانی کشور از ملت عزیز سلب میشود. به خوبی میدانید که خادمان ملت در دولت با وجود همه بیمهریها و مانعآفرینیها و محدودیتها همچون گذشته لحظه ای از ادامه خدمتگزاری برای پیشرفت و عدالت باز نخواهند ایستاد.
در پایان به رهبری عزیز، ملت بزرگ و شما نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی اطمینان میدهم که اینجانب به عنوان خادم و سرباز کوچک جمهوری اسلامی به سوگند شرعی خود که طبق اصل یکصد و بیست و یکم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ادا نمودهام پایبندم و بر اجرای دقیق قانون اصرار دارم.
سئوال این است که با توجه به مضمون سوگند رئیسجمهور و نمایندگان محترم در برابر قرآن مجید آیا میتوان تغییر غیرقانونی و آشکار قانون اساسی را پذیرفت.
89/11/4
11:9 ص
معنای فقیه
«فقیه» یعنیچه؟ منظور از فقاهت این است که کسی در فهم مسایل شرعی و احکام الهی تخصص داشته باشد. این را از کجا میفهمیم؟ غیر از همه جهات دیگر، واژه مشبهه که در اینجا دلالت بر ثبوت میکند این معنا را میرساند، ولی صرفاً یک اصطلاح است مثل اینکه ما به کسی طبیب میگوییم که تخصص در طبابت دارد. به کسی مهندس میگوییم که تخصص در مسایل هندسه دارد، و همه اوصاف دیگری را که میگوییم مشتقاتی است که در کفایه و اصول فقه هم مطرح شده است که گاهی مشتقات را درباره حرفه و ملکه به کار میبریم. یکی از مواردش هم همین جاست. فقیه یعنی «من له ملکة الفقاهة» فقاهت هم یعنی درک مسایل شرعی از راه ادلة معتبر آن.
اما اینکه فقیه، ولایت دارد یعنیچه؟ آیا این مسأله در اسلام به عنوان یک حکم اصلی مثل وجوب نماز و سایر مسایل یا احکام عبادی یا احکام غیرعبادی آمده است و ما چیزی هم به نام ولایة الفقیه داریم یا نه؟ آیا معنایش این است که هر فقیهی ولایت دارد؟ آیا بدین معنا است که فقاهت شرط لازم است و معنایش این نیست که شرط کافی هم باشد؟ یعنی غیر از فقیه کسی ولایت ندارد؟ این سئوالات وقتی پاسخ داده میشود که ما لسان روایات را درباره ولایتفقیه و از آنچه دلالت اعتباریه میکنند مثل مقبولة عمربن حنظله و مرفوعة ابوخدیجه و امثال اینها را بررسی کنیم آن وقت میتوانیم بفهمیم که این یعنیچه. اجمالا به عنوان مصادره و به عنوان یک تعریف ابتدایی مطرح میکنیم تا بعد انشاءالله اثباتش کنیم.
معنای ولایتفقیه
ولایتفقیه یعنی اینکه در شرایطی که حکومت امام معصوم عملاً میسر نیست و مردم دسترسی به امام معصوم ندارند و نمیتوانند نیازهای حکومتیشان را به وسیلة او مرتفع کنند خدا یک بدلی برایش قرار داده است. اگر اشکالی به نظر نرسد بگویید بدل اضطراری. منتها بدلی که خود شارع تعیین کرده است. مثل اینکه فرموده است وضو و غسل بر شما لازم است اما اگر نتوانستید، تیمم کنید. تیمم، حکم شرعی است اما بدل از یک حکم اصلی دیگر است. آنچه از اول شارع مقدس برای حفظ نظام تشریع فرموده، جلوگیری از اختلال نظام، جلوگیری از هرج و مرج، و سایر مسایلی است که بر حکومتِ حق مترتب میشود. اما خداوند متعال میدانسته است که انسانها همیشه تن به حکومت معصوم نمیدهند. همانهایی که سالها پای منبر پیغمبر بودند با اینکه هفتاد روز قبل از وفاتش جانشیناش را معین کرد و فرمود: «هذا علی مولاه» بعد از هفتاد روز یادشان رفت. حالا یا ذهنا یادشان رفت یا عملا یادشان رفت و به فراموشی سپردند. چه کسانی؟ همین اصحاب بدر و حنین، نه کفار. آدمیزاد اینگونه است. خدا میدانست بناست اینگونه بشود. با اینکه دوازده معصومی که یک موی سر هر کدامشان به عالمی میارزد خدا اینها را برای حکومت مردم تعیین کرد، اما میدانست که مردم زیر بار نمیروند. حالا که اینچنین میشود، قهر کند و بفرماید من چند سالی برایتان، حکومت علی را قرار دادم بعدش دیگر هیچ! ول کنید بروید گم شوید؟ این از رحمت خدا به دور است؛ البته من در مقام اثبات نیستم و فقط میخواهم آن تعریف را اجمالا عرض کنم. اینها زمینه است برای بیان این تعریف.
ولایتفقیه یعنی یک حکم دست دوم؛ بدل اضطراری از حکم دیگری که شارع آن را ابتدا برای تنظیم امور جامعه و حفظ نظام جامعه و تأمین مصالح اجتماعی تعیین فرموده بود. تکوینا هم مصداق آن را خلق کرده بود تا دوازده نفر پشت سر هم یکی پس از دیگری بتوانند متصدی این حکومت بشوند. اینها را آفریده بود. حکم شرعیاش را هم تعیین کرده بود اما میدانست که عمل نمیشود. باز هم خدای متعال از فضل و رحمت خودش آمد یک حکم بدلی هم قرار داد. فرمود حالا که معصوم زندانی میشود تبعید میشود یا در حالت تقیه است، مردم نمیتوانند از او استفاده کنند. میدانید بهترین زمانهایی که مردم از ائمه استفاده کردند زمان امام باقر و امام صادق سلاماللهعلیهما بود، اما میدانید چهطور بود؟ بسیاری از اوقات شیعهها وقتی میخواستند سئوالی از امام بپرسند باید به عنوان یک دستفروش بروند در کوچه داد بزنند. به بهانة تخممرغ فروختن، سبزی فروختن، خیار فروختن بروند در خانه امام صادق (ع) و از ایشان مسأله بپرسند. تازه عصر این دو امام بهترین زمانها بود. حتی در چنین زمانی که امام زنده است، ظاهرا زندان هم نیست، کرسی درس هم دارد و هزاران نفر از شهرهای اطراف میآیند از محضرش استفاده میکنند، آن کسی که در شهرهای دور زندگی میکند، فرض کنید در خراسان آن روز، فاصله را نسبت به مدینه حساب کنید که باید با شتر این مسافت را طی کنند شاید یک سال طول میکشید که از خراسان به مدینه بروند. برای این فرد اگر مشکلی پیش میآمد باید چه کار کند؟ مسائل اجتماعی، سیاسی را که ایجاب میکرد به حکومت مراجعه کند نزد چه کسی برود؟ در میان مردم اگر اختلافی پیدا شد چه کنند؟ اینجا فرمودند ولایتفقیه معتبر است؛ یعنی کسی که جای امام باشد به عنوان یک بدل اضطراری. چنین فردی همه مصالح امام را نمیتواند تأمین کند چون امام معصوم است و اشتباه نمیکند، از چیزی غفلت نمیکند؛ او نباید بگوید فیه تردد، الاشبه کذا، الاقوی کذا؛ او حکم واقعی خدا را میداند. تحت تاثیر عوامل دیگری هم واقع نمیشود، اما همه مردم که به او دسترسی ندارند و نمیتوانند نیازشان را به وسیلة او تأمین کنند. پس اسلام دست از حکومتش بکشد؟! یعنی این شأن از زندگی اجتماعی مردم را که شاید بدون شبهه بشود گفت قویترین بعد زندگی انسان است، رها بشود؟ چون اگر زندگی اجتماعی نباشد معلوم نیست انسان به چه معنای دیگری وجود دارد. یک موجود فردی که در جنگل یا غاری زندگی میکند دیگر تحصیل علم یا تعلیم و تعلم، نماز جماعت، جهاد یا... هیچکدام از اینها موضوع پیدا نمیکند. همه اینها به برکت زندگی اجتماعی است و زندگی اجتماعی نیاز به حکومت دارد. آیا امکان دارد شارع بگوید حالا که شما امام معصوم را نپذیرفتید پس رهایتان میکنم تا هر کاری که خودتان میخواهید، انجام دهید؟ امام فرمود این جور نیست. حتی در زمان حضور امام معصوم اگر دسترسی به امام معصوم نداشتید به فقیه مراجعه کنید. فقیه، بدل اضطراری ماست؛ «والرد علیه کالرد علینا» بعد از آن هم یک جملهای دارد که خیلی تکاندهنده است: «و هو علی حد الشرک بالله» ببین چهقدر برای امام معصوم مسألة وجود حکومت اهمیت دارد که این قدر پایة ولایتفقیه را محکم میکند و نمیگوید انکارش، میگوید ردش -که ظاهرا رد عملی منظور است «والرد علیه کالرد علینا و هو علی حد الشرک بالله». ولایتفقیه یعنی این. اما آیا غیر از فقاهت شرط دیگری هم دارد یا نه؟ این مسألهای است که بعدا باید به ادلة آن مراجعه کنیم. ببینیم آن ادلهای که چنین ولایتی را اثبات میکند آیا شرط دیگری هم دارد یا نه، این بستگی به آن ادله دارد.
ادلة تعبدی این موضوع را بزرگانی مثل امام رضواناللهعلیه و سایر بزرگان زیاد بحث کردهاند. همینطور که عزیز ما هم اشاره فرمودند بنده در یکی دو جلسه ـ اگر حیاتی باشد و موفق بشوم ـ بیشتر آن را که جنبه عرفی دارد و به اصطلاح دلیل عقلی مسأله است و بیشتر در بحثهای با جوانان کاربرد دارد آن را عرض خواهم کرد و خواهیم گفت که غیر از فقاهت آیا چیز دیگری هم در آن اعتبار دارد یا ندارد.
و صلیالله علی محمد و آله الطاهرین.
ولایت مطلقه فقیه
یک سؤال
جناب استاد! بسیار جالب، بحث معنا و چیستی و بعضی از سؤالها و پرسشهایی را که عزیزان داشتند، پاسخ فرمودید. بعضی از عزیزان فکر میکنند که ولایت مطلقه فقیه از متفردات حضرت امام رحمهاللهعلیه است و ایشان به وجود آوردند حال آنکه این طور نیست. به سلیقة خودتان در این فرصت اگر ممکن است صحبت بفرمایید همچنین در خصوص تاریخ یا جنبة معنا و چیستی ولایت مطلقه بفرمایید و اینکه آیا میشود آن را فقط به حضرت امام نسبت داد یا کسان دیگری هم به این امر واقف و قائل هستند؟
پاسخ استاد
مسأله ولایتمطلقه، یکی از شبهات شایعی است که در این چند دهه مطرح شده است. شاید کسانی از روی اشتباه تردید کرده باشند یا انکار، اما قطعا کسانی از روی غرض و در واقع برای سست کردن پایه ولایتفقیه این شبهات را مطرح میکنند، ولی ما به انگیزههای افراد کاری نداریم. برای ولایتمطلقه دستکم سه جور معنا تصور میشود تنها تصور هم نیست کسانی هم گفتند، اما معنای صحیح این کلمه و علت این که بزرگانی امثال حضرت امام آن را مطرح کردند یک اختلافی است که بین بعضی از فقهای بزرگ در مقام بحث پدید آمده است. این نکته را هم اینجا عرض کنم که دأب بزرگان ما این بوده که در مقام بحث فقهی، کاملا طرفین بحث را تا آن جا که میشده تقویت کنند در مقام بحث، به شبهه خیلی میدان میدادند و همچنین به نظر مخالف، هرچند که خودشان خیلی در عمل معتقد به این حرف نبودند. من این چند سالی که خدا توفیق داد درسهای بزرگانی امثال مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی و حضرت امام و بعضی دیگر از بزرگان را درک کردم با مصادیقی مواجه بودم که در مقام بحث یک چیزهایی را میفرمودند، تقویت میکردند، ولی فتوایشان این نبود. اخیرا هم در خدمت یکی از اعاظم بودم. مطلبی را گفتند. من سوال کردم که آقا فتوایتان هم همین است؟ ایشان فرمودند نه. دأب بزرگان این است که مسألهای را بحث میکنند برای این که خوب حلاجی بشود.
از طرف دیگر گاهی در یک زمان یک نظری دارند و در یک زمان دیگری آن را تغییر میدهند. بیشتر که تحقیق میکنند نظرشان تغییر میکند. همه اینها در این جا در باب ولایتفقیه مصداق دارد. منتها حالا من خیلی دوست ندارم وارد بحث اشخاص بشوم و لزومی هم ندارد. اجمالا یک بحثی است که در ظاهر از کلمات شیخ انصاری رضواناللهتعالیعلیه در مکاسب استفاده میشود. ایشان برای مسأله ولایتفقیه بالاترین دلیل را این میداند که ما علم داریم که بعضی از احکام شرعی را شارع راضی نیست که بر زمین بماند. قطع داریم که شارع میخواهد اینها اجرا بشود. اجرای اینها هم یا باید به وسیله فقیه باشد یا غیر فقیه. اگر غیرفقیه باشد ما ایمن نیستیم که اشتباه کند. عادتا احتمال خطایش زیاد است، پس باید متصدی آن فقیه باشد؛ البته علاوه بر تفقه باید تقوا هم داشته باشد تا اطمینان بیابیم همانطور که میفهمد همان طور هم عمل میکند. بههرحال، نتیجه گرفته است که این ولایتی که ما برای فقیه اثبات میکنیم در همان چیزهایی است که یقین داریم که شارع به ترک آن راضی نیست. حالا این را بنده اضافه میکنم چیزی که در اصطلاح ما مرسوم است میگوییم امورحسبیه . امور حسبیه چیزهایی است که میدانیم شارع راضی نیست ترک بشود یعنی راضی نیست که مثلا ایتام بیسرپرست بمانند. یک کسی را حتما شارع میخواهد که به امور اینها رسیدگی کند یا اموال مسلمینی که سرپرست ندارد اگر رها شود. کسی است وارثی ندارد اموال فراوانی هم دارد که اگر کسی متصدی این اموال نشود این اموال کمکم تلف میشود از بین میرود. قطع داریم شارع راضی نیست اینگونه بشود. میگوییم این جا فقیه باید متصدی این امور بشود و این اموال را مدیریت بکند و امثال این مسایل. لازمهاش این است که فقط ولایت برای فقیه در آن اموری باشد که قطع داریم که شارع مقدس به ترکش راضی نیست، اما در مواردی که شک داشته باشیم مثلا فرض کنید در امور حکومتی که در جوامع فعلی محل بحث ماست مثلا میگویند یک جایی را برای فضای سبز بگذارند. شهرداریها تأکید میکنند میدانی باشد خیابانها توسعه پیدا کند، گاهی برای ضرورت است گاهی هم برای زیبایی شهر، برای این که شهر اسلامی مرکز اسلامی دنیا، قم فرض کنید، زیبا باشد و دیگرانی که میآیند اینجا از دیدنش بدشان نیاید خوب است که میدانهای زیبا داشته باشد. لازمه این کار این است که گاهی در اموال مردم تصرف شود یا جلوگیری شود از اینکه در آنجا بنایی بسازند، ولی اگر گفت نمیخواهم بفروشم، چه کار کنیم؟ اتفاقا اطراف حرم را که میخواستند بسازند این مسأله پدید آمد و اشخاصی مایل نبودند بفروشند اما به هر حال حکومتها در این مسایل دخالت میکنند و میگویند اینجا چیزهایی هست که برای شهر لازم است هرچند طرف هم راضی نباشد. حالا سوال این است که آیا در یک چنین جایی فقیه میتواند بگوید چند تا خانه را خراب کنید تا برای زیبایی شهر فضای سبز ساخته شود؟ این اندازه هم ولایت دارد فقیه یا خیر؟ در جایی که ضرورتی هست مثلاً اگر کوچههای باریکی که ممکن است برای رفت وآمد ماشین یا بردن مریض به بیمارستان باید جاده وسیعتر باشد آن جا را بگویند خراب کنید، یک مسأله است؛ اما اگر فقط برای زیبایی شهر باشد، آیا فقیه میتواند این کاری را که سایر حکومتها میکنند انجام بدهد؟ آیا ولایت دارد یا ندارد؟ ولایت مطلقه میگوید بله. هرکاری شأن حاکم است و حاکم این کار را برای شهر لازم میداند، فقیه هم حق دارد در آن جا دخالت کند حتی اگر برخلاف رضایت صاحبش هم باشد میتواند این کار را انجام بدهد. اگر شهرهای اسلامی زیبا نباشند ما در مقابل کشورهای کفر سرشکسته هستیم این باعث وهن اسلام میشود. میگویند مسلمانان این قدر کثیفند، این قدر آلودهاند، شهر خودشان را هم بلد نیستند اداره کنند. چون شأن حاکم این است که این کار را بکند، فقیه ولایت دارد که در اینجا هم دستور بدهد خانهها را خراب کنید و فضای سبز ایجاد کنید. این معنای ولایت مطلقه است. در مقابل آن، ولایت مقید یعنی فقط در جایی که ما یقین داریم شارع به ضرورت لازم میداند این کار را و به ترکش راضی نیست. این یک اختلافی است ظاهر فرمایش شیخ انصاری در مکاسب این حرف است با اینکه ادعا کردند ایشان بعدا از این نظرشان برگشتند. ظاهر آن چه از مکاسب استفاده میشود این است که ولایتفقیه در همان حدی است که ما یقین داریم که شارع راضی است و در امور مشکوک جاری نیست، اما آن کسی که قائل به ولایت مطلقه است میگوید: در آنچه عقلاً شأن حکومت است و حاکم حق دخالت دارد، فقیه حق دارد در آنجا حکم کند. این معنای ولایتمطلقه در مقابل ولایت مقیده است. یعنی مقید به موارد اضطرار و ضرورت. ولایتمطلقه این قید را ندارد؛ هر جا شأن حاکم است فقیه حق تصرف دارد.
بعضی آمدهاند از این مسأله دو تفسیر غلط ارائه دادهاند. از اول کسانی که نه علاقهای به مسائل اسلامی داشتند و نه به حکومت اسلامی، گفتند این مسأله ولایتفقیه دیکتاتوری است ولایتفقیه یعنی هر چه فقیه میگوید بیچون چرا باید قبول کرد و این معنایش دیکتاتوری است. این جا بود که اگر یادتان باشد امام فرمود اگر ولایتفقیه نباشد دیکتاتوری میشود. ولیفقیه همیشه احکام اسلام را رعایت میکند مصالح مسلمین را رعایت میکند نه منافع شخصی خودش را. دیکتاتور کسی است که به دلخواه خودش دستور بدهد. فقیه اگر به دلخواه خودش دستور بدهد و خلاف حکم شرعی باشد با همان دستورش از ولایت ساقط میشود. معنایش دیکتاتوری نیست فقیه حتما باید احکام شرعی را طبق فقاهتی که دارد عمل کند؛ پس این معنای ولایتفقیه به معنای دیکتاتوری غلط است. یک معنای جدید و رسواتر از این هم مطرح کردهاند. بنده این را چند سال پیش خودم از بعضی مسئولان وقت کشور شنیدم؛ آن هم به عنوان تمجید از امام، گفتند ما در سابق یک ولایت عامه داشتیم و یک ولایت خاصه، در کتابهای فقهی اهلسنت هم مطرح میشد که حاکم اسلامی بر عامه امور مسلمین ولایت دارد. یعنی همین چیزهایی که در حوزه حکومت قرار می گیرد این ولایت عامه است نه مطلقه. این بحث بود که آیا فقیه در عموم موارد حکومت دخالت می کند یا نه تنها موارد خاصی است، اما ولایتمطلقه از ابتکارات امام است یا به تعبیر دیگری امام درست کرده است؛ البته آنها تعبیر مؤدبانه به کار میبردند و به خاطر مقاصد خودشان میگفتند این چیزی است که امام آورده، این از افتخارات امام است. معنای این جمله این است که احکامی که ولی فقیه صادر میکند مقید به اسلامی بودن نیست؛ ولیفقیه میتواند حکمی برخلاف اسلام صادر کند و این را دستاویز قرار دادند برای این که خودشان هر جوری میخواهند با احکام اسلام بازی کنند. این از اکاذیب عالم است و خلاف نصوص فرمایشات امام است. این چیزی است که اینها درست کردند برای اینکه اسلام را از بین ببرند چون خودشان معتقد به احکام اسلام نبودند همانطور که الان هم کسانی همینگونهاند اما جرأت ابراز آن را ندارند. من این را خودم از زبان یکی از مسئولان عالیرتبه کشور در مجلسی که به یادبود مرحوم حاجاحمدآقا در دانشگاه تهران برقرار شده بود شنیدم و همانجا بعدش نوبت سخنرانی من بود رفتم این حرف را رد کردم. به هر حال این هم معنایی بود که اینها ارائه میکردند که ولایتمطلقه یعنی مطلق از موافقت با اسلام، شرط این ولایت هم این نیست که حکمش حکم اسلامی باشد، ضد اسلام هم که باشد این ولایتش معتبر است! یعنی اسلام آمده تجویز کرده حکم ضد اسلام را. این از اکاذیب عالم است و از القائات شیطان برای نابود کردن اسلام و ولایتفقیه است. اینها همهاش غلط است. ولایت مطلقه در مقابل آن ولایت مقیده است. اولا در مسائل سیاسی اجتماعی جاری است نه مسائل تکوینی و ربطی به تکوینیات ندارد یعنی همان ولایت شرعی اعتباری قانونی است که برای فقیه ثابت است، و مقید به موارد اضطرار نیست، و در سایر مواردی هم که شأن حاکم دخالت در آن است میتواند دخالت بکند هرچند ضرورتی نباشد. این معنای مطلق بودن است و آن دو معنای دیگر غلط است و از القائات شیاطین است، لعنهمالله.
والسلام علیکم و رحمت الله
1 . بحارالأنوار، ج63، ص49.
2 . نهج البلاغه، ص506.
3 . آل عمران، 102.
4 . همان، 28.
5 . الکافی، ج1، ص293.
6 . رعد، 11.
7 . بقره، 257.
8 . محمد،11.
9 . کهف، 44.
10 . عنکبوت، 22.
11 . مائده،20.
12 . بقره، 258.
13 . نساء، 54.
89/11/3
10:44 ص
معنای ولایت
بحث ما سر کلمه ولایت بود. ولایت یعنیچه؟ موارد استعمال را که شما در کتاب لغت میبینید پنج یا شش معنا و گاهی بیشتر ذکر شده است:
1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت؛ در دعاها و زیارتها این دو واژه در مقابل هم به کار رفته است «...اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...»5 پیداست این «موالاة» مقابل «معاداة» است؛ «وَلِیٌّ لِمَنْ وَالَاکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاکُم» دوست در برابر دشمن، این ولایت به معنای محبت است.
2. در بعضی جاها گفتهاند «ولی» به معنای ناصر است. بهویژه در جاهایی که عقد ولایت با قومی میبندند که اگر جنگی رخ داد، کمکشان کنند و آنها ولی این قوم میشوند یعنی باید نصرتشان کنند.
3. در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار میرود.
موارد زیاد دیگری هم هست که من الان نمیخواهم همهاش را بگویم. لزومی هم نداشت همه را نام ببریم. فقط باید بدانیم که ولایت، معانی متعددی دارد. درباره این واژه یک کار این است که بگوییم همه اینها به یک اصل برمیگردد و آن اصل ولِی، ماده واو، لام و یاء است بدین معنا که دو چیز چنان در کنار هم و نزدیک هم قرار بگیرند که چیز اجنبیای بین آنها حایل نباشد. «ولی، یلی» هم که به کار میبریم «هذا یلی ذلک» یعنی این بلافاصله پشتسر آن واقع میشود. میگویند این وارد شد و «ولیه فلان» یا «یلیه فلان» یعنی بلافاصله بعدش آن یکی میآید. «موالاه» هم از همین معناست. موالات که در عبادات شرط است و گفتهاند اجزای وضو باید موالات داشته باشد یعنی اینکه پشت سر هم بیاید و چیزی بین آنها فاصله نشود. گفتهاند اصل واژه ولایت به این معناست. دو نفر هم که خیلی با هم دوست هستند، خیلی به هم نزدیک میشوند، این همان نزدیک بودن است که چیزی بینشان فاصله نمیاندازد. کسی هم که دیگری را نصرت میکند همینطور. بعضی سعی کردهاند که همة این واژهها را برگردانند به یک معنا؛ یعنی دو چیز با هم نزدیک باشند، پشتسر هم قرار بگیرند، و چیزی بینشان حایل نشود. در تفسیر المیزان هم مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه در مواردی روی همین مطلب تکیه کرده است که اصل ولایت یعنی اتصال دو شیء به صورتی که اجنبی بینشان قرار نگیرد. این کار ادیبانه و لغتشناسانهای است که بسیار هم ارزشمند است، اما آیا این معنا میتواند به ما بگوید وقتی میگویند «ولایتنا اهلالبیت» بفهمیم یعنیچه؟ یعنی ما با اهلبیت آنچنان کنار هم قرار بگیریم که بین ما حایلی نباشد! همهجا همینگونه است؟ مثلا در قرآن کلمه «وال» از مشتقات همین ماده والی و ولیّ است. آیا «وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ»6 یعنی کسی ندارند که به او بچسبند و بینشان فاصلهای نباشد؟! اینجا که میگوید «وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ» مقصود از این وال چیست؟
ولایت گاهی یک طرفی است؛ میگوید: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ...»7 ، گاهی هم میگوییم انسانهایی ولی خدا هستند؛ «أشهد أن علیا ولیالله». گاهی خدا ولی انسان است، گاهی انسان ولی خداست. این یک معناست یا دو معناست یا به همان معنای نزدیکی است؟ وقتی دو چیز نزدیک هم هستند هم این نزدیک آن است هم آن نزدیک این است. این یعنیچه؟ در کتابهای رجال مثلا درباره فلان کس میگویند «مولی بنیفلان» این مولی یعنیچه؟ در قرآن آمده «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ»8. این مولی یعنیچه؟ یعنی خدا دوست مؤمنان است و کافران دوستی ندارند؟ مولی یعنی دوست یا به معنای دیگری است؟ خدا مولای انسان است یا انسان مولای خداست؟ هر دو را میشود گفت یا نه؟ اگر هر دو را گفتیم به یک معناست یا دو معنای متباین است؟ این خصوصیات را با آن ریشة واحد کلمات نمیشود حل کرد. تقریبا حکم مشترک لفظی را پیدا میکند. یعنی همینطور که در مشترک لفظی قرینه معینه میخواهیم که اینجا کدام یک از معانی اراده شده است در اینجا هم این خصوصیات را باید کشف کنیم. قرینهای باید باشد تا بفهمیم این کلمة ولایتی که در آیه «هُنَالِکَ الْوَلَایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ...»9 آمده به چه معناست. برای فهم این معنا کافی نیست که بگوییم ولایت یعنی نزدیک بودن، یعنی چیزی فاصله نشود. دوباره تأکید میکنم که نمیخواهیم بگوییم آن تحقیقات واژهشناسی و لغتشناسی ارزش ندارد. آنها سر جای خودش بسیار ارزشمند است اما همه جا مشکل ما را حل نمیکند. نه تنها حل نمیکند که گاهی حتی بدآموزی هم دارد و آدم را به اشتباه میاندازد. ازجمله در همین حدیث معروف که «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه» میدانید که گاهی بعضی از شیعهها هم روی جهاتی گفتهاند که مولا یعنی دوست. حالا واقعا این «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» در آن موقعیت غدیر، یعنی اینکه پیغمبر اکرم (ص) فرمود: علی را دوست بدارید، با او رفیق باشید. فقط همین؟! یا به این معناست که علی با شما نزدیک است و بین شما و علی فاصلهای نیست؟ چه چیزی با این اثبات میشود؟ در اینباره باید خصوصیت مورد را کشف کرد که این «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» این مولا یعنیچه؟ چه خصوصیتی در این واژه و در این مورد لحاظ شده است؟ این از موارد استعمال و قرائن به دست میآید. صرف همین که چند تا معنی دارد یا اصل آن یک معنای مشترکی است و یک نقطة مشترک بین آنها وجود دارد، مسأله را حل نمیکند.
درباره مسأله ولایتفقیه نیز وقتی که میخواهیم ولایت را معنا کنیم آیا باید این راههای پر پیچ و خم را طی کنیم تا بفهمیم کلمة ولایت در اینجا یعنیچه یا راه دیگری وجود دارد؟ همه این مشکلات برای کشف معنا در جایی است که ما از خود معنا آگاه نباشیم و فقط بخواهیم از راه لفظ معنای آن را بدانیم، اما اگر عکس آن باشد که معنا را میفهمیم؛ ولی میخواهیم ببینیم به کارگیری این لفظ در این معنا به چه عنایتی بوده است؟ اگر این دلیل و این عنایت را کشف هم نکردیم هیچ مشکلی پدید نمیآید چون میدانیم معنا و منظور چیست. بنده این «میکروفن» را مثال میزنم. وقتی میپرسم «میکروفن» یعنیچه؟ اصل آن چه بوده است؟ کلمه میکرو اینجا چه معنایی دارد؟ فن یعنیچه؟ این ترکیب چه معنایی را میرساند؟ اما وقتی معنی میکروفن را میدانم، دیگر آنچنان لزومی ندارد که درباره لفظ آن تحقیق کنم. معنای ولایتفقیه را همة ما میدانیم یعنیچه. در ولایتفقیه نه صحبت از محبت است و اینکه فقیه را باید دوست داشت و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت میکند، در آیه «مَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ»10 میتوان گفت ولی یعنی محب یا ناصر؟ آیا تحقیق در اصل این واژه مشکلی را برای ما حل میکند؟
حکومت لازمه زندگی اجتماعی
یک موضوع پیش همة اقوام و عقلای عالم مطرح بوده و هست و خواهد بود و آن اینکه وقتی جامعه تشکیل شد، مردمی دور هم زندگی کردند، نیازی ایجاد میشود که یک نهادی باید آن را برطرف کند. شخص یا اشخاص و یا هیئتی باید باشد که این نیازها را برطرف کند. انسانها وقتی تنها زندگی میکنند این نیازها را ندارند. اگر بنا بود یک انسان باشد؛ یک انسان غارنشین که احتیاجی به تشکیل حکومت، دستگاه قضایی و دستگاه مقننه و مجری احکام و این حرفها نداشت. این یک نفر، حداکثر باید ببیند خدا چه گفته است. حتی راست و دروغ گفتن برایش مطرح نیست. یکی نیست با او حرف بزند تا راست بگوید یا دروغ بگوید. کسی نیست به او ظلم کند یا او به آن فرد ظلم کند؛ زندگی فردی است، اما وقتی چند نفر با هم زندگی میکنند روابطی میان اینها به وجود میآید که این روابط، نیازهایی را ایجاب میکند. این نیازها غیر از خوردن و آشامیدن فردی یا غیر از آن نیازی است که انسان به خدا دارد و یا باید خدا را عبادت کند. در زندگی اجتماعی نیازهای دیگری بین انسانها با همدیگر پدید میآید و تزاحماتی برایشان اتفاق میافتد، حتی در اینکه میوهای را از درختی بخورند؛ این میخواهد بگیرد آن هم میخواهد بگیرد، دعوا بینشان اتفاق میافتد. زمینی را کسی تصرف کرده و در آن نشسته، دیگری میگوید بلند شو من میخواهم بنشینم. این برای یک زندگی دو نفره است چه برسد به روابط پیچیدهای که امروز میبینید. هر روز هم یک نوع رابطة جدیدی پدید میآید، قرارداد میشود و قانون برایش جعل میکنند، کنوانسیون درست میکنند. این در روابط اجتماعی و لازمة زندگی اجتماعی است. این روابط، نیازهایی را ایجاب میکند؛ پس غیر از خود افراد ـ از آن جهتی که یک فرد است ـ باید کسی باشد که این نیاز را تأمین کند. اول اینکه اگر اختلافی بین اینها پیدا شد بتواند حل کند. بدین معنا که هرچه این گفت برای هر دو اعتبار داشته باشد؛ مقید باشند که قضاوت او را بپذیرند. مقرراتی برای زندگیشان لازم است. اینکه دو نفر را میگوییم، دو نفر فرضی است والا اجتماعات، معمولا از میلیون هم تجاوز میکند. میلیونها انسان وقتی با هم زندگی میکنند طبعا اختلافاتی میانشان پدید میآید. هیچ جامعهای نیست که اختلافی بینشان نباشد. چنین جامعهای در عالم وجود نداشته است و نمیشود پیشبینی کرد که روزی هم چنین جامعهای به وجود بیاید. انشاءالله همه ما زنده باشیم و زمان ظهور حضرت ولیعصر عجلاللهفرجهالشریف را ببینیم؛ چون بیتردید زمان حکومت ایشان حق کسی پایمال نمیشود. اگر کسی ظلم کرد مجازاتش میکنند، اما اینکه اصلا هیچ ظلمی به هیچکس نشود، هیچ اختلافی بین دو نفر پیدا نشود چنین چیزی معلوم نیست در این عالم اتفاق بیفتد. اصلاً زندگی آدمیزاد همین است. این تزاحمات هست و ناچار منشأ اختلافاتی میشود.
برای اینکه این نیاز برطرف بشود دو چیز لازم است: اول اینکه مقرراتی باشد که برای رفع اختلافات، آن مقررات را معتبر بدانند، ولی وجود خود این مقررات همیشه کارساز نیست؛ فرض کنید اگر اموالتان با هم مخلوط شد و نمیدانید چه قدر مال این بود و چه قدر مال آن، مثلا قرعه بیندازند. این قانون، اما عملا ممکن است که طرفین راضی نشوند و حتی با اینکه قانون را قبول دارند خودشان به آن عمل نکنند. نباید آدم به همسایهاش تجاوز کند، اما در عمل با اینکه این قانون را هم پذیرفته است، چنین میکند. غیر از کسی که این قانون و مقررات را وضع میکند کسی هم نیاز است که آن قانون را تحمیل کند یعنی متخلف را وادار کند که بپذیرد؛ والا مشکل حل نمیشود. شما یک کتاب قانون بزرگ بنویسید همه جزئیات هم در آن باشد، اما کسانی عمل نمیکنند. تجربه نشان داده است که همیشه عمل به قانون نخواهد شد؛ پس برای اینکه در جامعه نظم باشد، هرج و مرج نشود و فساد پدید نیاید و به تعبیر خودمان، اختلال نظام لازم نیاید، لازم است غیر از قانون، یک مجری قانون با قدرت اجرایی هم وجود داشته باشد. اسم این حکومت است؛ چیزی که دو عنصر در آن باشد یکی وضع قانون یکی اجرای قانون. این را امروز در فرهنگ عمومی ما حکومت میگویند. در کتابهای فلسفه سیاست و کتابهای سیاست هم اسم آن را حکومت میگویند؛ مثلا میگویند حکومت یا جمهوری است یا مثلا سلطنتی. اما در زمانهای مختلف، جاهای مختلف، واژههای متفاوتی در اینباره به کار رفته است. گاهی کلمه «مُلک» به کار رفته است «وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا...»11 یا «... أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ...»12. گاهی هم کلمة سلطان به کار رفته است. در کتابهای فقهی ما «سلطان عادل» آمده است. کلمه حاکم هم ذکر شده است. اصلاً واژه «حاکم شرع» از مسائل ارتکازی همة ما ایرانیهاست. کلمه حاکم که از حکومت است. مُلک که مَلِک از آن گرفته میشود و جمع آن ملوک است. در روایات «سلطان حق» و «سلطان جائر» داریم؛ «من رأی سلطانا جائرا» یعنی همین، یعنی حاکم جائر. واژه ولی و والی هم به کار رفته است.
ولایت بهمعنای حکومت
ادامه دارد....
در فرهنگ شیعی آن چه در کلمات اهلبیت شایعتر است این ماده ولایت است. چرا این واژه را انتخاب کردهاند؟ گفتهاند نکتههایی در خود این مفهوم هست که این واژه را مناسبتر قرار داده است. بعضی گفتهاند برای اینکه لازمهاش یک نوع محبت است یعنی میخواهد بگوید حکومت اسلامی حکومتی است توأم با محبت. این نکته اگرچه نادرست نیست اما معنای ولایت یعنی حکومت، همین. در موارد دیگر هم به کار رفته، معانی دیگر هم دارد اما اینجا و در بحثهای سیاسی و کتابهای فقهی وقتی از «ولایة الفقیه» سخن میگوییم یعنی حکومت. عینا یعنی حکومت، و معانی دیگری که دارد در این کاربرد مورد توجه نیست. مثلاً ما در فرهنگ دینیمان واژه «ولایت تکوینی» داریم. آیا ولایت تکوینی یعنی حکومت؟! خیر، هیچ ربطی به حکومت ندارد؛ قدرت تصرف تکوینی در امور عالم بر خلاف مجاری طبیعی آن را ولایت تکوینی میگویند. چیزی که لازمهاش کرامت و معجزات و این دست امور است. پس ولایت به این معنا هم هست اما این محل بحث ما نیست. در بحثهای سیاسی، اجتماعی و فقهی منظور ما نیست. ولایت تکوینی یک مسألهای است تقریبا عرفانی. نه جای بحث آن در فقه است و نه با این بحثها ارتباطی دارد. ولایة الفقیه یعنی حکومة الفقیه. ولایت در موارد دیگری که استعمال میشود و به هر معنایی که بیاید، ارتباطی با این بحث ندارد، اما کسانی که میخواهند مغالطه کنند یا به هرحال قصور دارند یا معلوماتشان کم است، قاطی میکنند. میگویند وقتی شما میگویید فقیه ولایت دارد یعنی ولایت تکوینی دارد؛ در حالی که ولایت تکوینی یک قدرت نفسانی روحانی است و اصلا ربطی به تشریعیات و به قانون ندارد. حکومت یعنی چه کسی حق قانونگذاری و حق اجرای قانون دارد و رأی چه کسی قانونا معتبر است. حالا یک نفر باشد یا یک نهاد هزار نفری یا میلیونی باشد. بحث ما در اصل واژة ولایت است؛ بنابراین شبهههایی که دارند درباره اینکه شما وقتی میگویید هر چه امام معصوم دارد ولیفقیه هم دارد، پس یعنی فقیه ولایت تکوینی هم دارد، اصلا مسأله تکوینیات در اینجا مطرح نیست؛ فضای تشریع و اعتباریات است. یعنی چه کسی قانونا حق دارد فرمان بدهد و قانونا مردم باید فرمان او را اطاعت کنند. صحبت مسایل تکوینی نیست. هر معنای دیگری هم ولایت داشته باشد، ربطی به این معنا ندارد.
فرض کنید یکی از معانی ولایت اهلبیت، محبت است، آیا عشق به رهبر نیز واجب شرعی است؟ اینکه باید او را به عنوان یک مؤمن یا افضل مؤمنین دوست بداریم، حرف دیگری است و ربطی به ولایتفقیه که در فقه و مسائل اجتماعی و سیاسی مطرح میشود، ندارد. بله او را باید دوست بداریم چون افضل مومنین است و بیشترین حق را بر همة مومنین دارد. درست است اما این مسأله، مسأله اخلاقی است.
ولایة الفقیه یعنی فقیه این حق را دارد که حکم حکومتی صادر کند، حکم ولایی صادر کند و اطاعت آن حکمش برای مردم واجب است. حالا دلیلش چیست؟ علت اینکه این حق برای او و این تکلیف بر مردم ثابت میشود، چیست؟ آن را بعد باید بحث بکنیم که منشأ ولایتفقیه از کجاست و اعتبارش از کجاست و چه لوازمی دارد. پس نکتة اول این است که ولایت یعنی حکومت. حکومت یعنیچه؟ یعنی همان نهادی که برای زندگی اجتماعی و برای پرهیز از هرج و مرج و حفظ امنیت جامعه لازم است. به کسی هم که متصدی این نهاد باشد ولی میگوییم. «اللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ»، «إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ» البته من نمیخواهم بگویم این ولی حتما به همین معناست و موردش این است. «اولیالامر» که در قرآن اطلاق شده است یکی از اصطلاحات است. سلطان هم هست. ملک هم هست و استعمال اینها در اینباره هیچگونه اشکال شرعی و قانونی ندارد. در قرآن آمده است: «أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَینَآ آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَآتَینَاهُم مُّلْکا عَظِیمًا»13 مَلِک یعنی «من له المُلک». مالک یعنی «من له المِلک» هیچ اشکالی در به کار بردن اینها نیست، ولی واژهای که در فرهنگ دینی ما به جای حاکم شایع شده است، ولی است. ولایت یعنی حکومت.
پیام رسان