87/6/31
9:36 ع
بازشناسى عوامل مخالفت با امیرالمؤمنین(علیه السلام)
چرا با وجود فضایل بى نظیر حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و تأکیدات فراوان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره آن حضرت طى 23 سال، ماجراى سقیفه پیش آمد؟ این پرسش بسیار مهم و اساسى است که چرا مسلمانان آن زمان، در حالى که خدا پرست و اهل نماز و روزه بودند و در جهاد شرکت کرده و فداکارىهاى فراوانى در راه پیشرفت اسلام کرده بودند، بلافاصله بعد از رحلت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از امیرالمؤمنین(علیه السلام) فاصله گرفتند و آن حضرت 25 سال خانه نشین گردید؟ هم چنین پس از آن و در زمان خلافت آن حضرت، چرا کار به جایى رسید که تقریباً تمام دوران پنج ساله خلافت حضرت على(علیه السلام) به جنگ با مخالفان سپرى شد؟
پاسخ این سؤال متوقف بر مرور و تحلیل حوادث تاریخى آن زمان است. در این تحلیل باید توجه داشت که در روند حرکتها و مسایل اجتماعى معمولا نقش نخبگان و خواص با نقش تودههاى مردم متفاوت است. معمولا نخبگان طراحى و برنامه ریزى امور را انجام مىدهند و مردم به دنبال آنها حرکت مىکنند و چشمشان به آنها است. در جریان سقیفه و مخالفت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز نقش نخبگان بسیار بارز است و این مسأله در درجه اول به نخبگان و بزرگان جامعه آن روز مربوط مىشود.
اما چرا نخبگان و خواص مخالفت با امیرالمؤمنین را بنا گذاشتند؟ در پاسخ به این سؤال به پنج عامل مىتوان اشاره کرد که در این جا به بررسى آنها مىپردازیم:
یکى از ویژگىهاى تمام نخبگانى که در آن زمان با امیرالمؤمنین(علیه السلام) مخالفت کردند این بود که تشنه دنیا و ثروت یا طالب مقام بودند. آنها به این نتیجه رسیدند که با پیروى از حضرت على(علیه السلام) به خواسته هایشان نخواهند رسید؛ به همین دلیل بناى مخالفت گذاشتند. کسانى از آنها که از قبل حضرت على(علیه السلام) را به خوبى مىشناختند از همان آغاز بناى مخالفت گذاشتند. برخى هم در ابتدا درست آن حضرت را نمىشناختند و فکر مىکردند مىتوانند با حضرت على(علیه السلام) کنار بیایند و به مطامع نا مشروع خود برسند؛ اما در عمل تجربه کردند که چنین چیزى امکان ندارد. از این رو در ابتدا همراهى کردند اما سپس بناى جنگ با آن حضرت را گذاشتند.
بنابراین یکى از عوامل مهم مخالفت برخى نخبگان جامعه آن روز با امیرالمؤمنین على(علیه السلام) دنیاپرستى و جاه طلبى آنان بود.
همه کسانى که ما آنها را جزو مسلمانان و مؤمنان صدر اسلام به حساب مى آوریم ایمان واقعى نداشتند. بهترین گواه بر این مطلب قرآن کریم است:
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ؛1 و برخى از مردم مىگویند: «ما به خدا و روز بازپسین ایمان آورده ایم»، در حالى که [حقیقتاً] ایمان ندارند.
اینان همان منافقان هستند. آیات زیادى در قرآن درباره منافقان نازل شده و حتى سورهاى خاص به نام آنها در قرآن وجود دارد. منافقان کسانى بودند که در مسجد نماز مىخواندند، روزه مىگرفتند، به حج و جهاد مىرفتند و انفاق مىکردند، ولى نمازها و سایر عبادات و کارهاى آنان فقط ظاهرسازى بود. ایمان آنان یا از روى مصلحت و یا از ترس جانشان بود؛ مانند «طُلَقا» که بعد از فتح مکه، در واقع از سر ترس ایمان آوردند. عدهاى نیز اسلامشان به این امید بود که بتوانند در سایه اسلام به خواستههاى خود برسند. آنان قبل از اسلام روابطى با علماى یهودى و مسیحى داشتند و از آنها شنیده بودند پیامبرى در جزیرة العرب ظهور مىکند و کارش بالا خواهد گرفت؛ به همین دلیل خود را در صف مسلمین داخل کردند تا روزى بتوانند از موقعیت استفاده کنند. براى معرفى این گونه افراد مىتوان از تاریخ شواهدى به دست آورد. به هر حال، این منافقان در صدد بودند تا در اولین فرصت منویات خود را عملى سازند. از این رو بلافاصله پس از رحلت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) دست به کار شدند و عَلَم مخالفت با امیرالمؤمنین على(علیه السلام) و توطئه بر علیه آن حضرت را بلند کردند.
بعضى از کسانى که ایمان آورده بودند و جزو مسلمانها به حساب مىآمدند ـ و هنوز هم شاید اکثریت مسلمانها براى آنها احترام فراوانى قایلند ـ با بنى هاشم اختلاف قومى و طایفهاى داشتند. این اختلاف موجب ایجاد تنش و نوعى عداوت و دشمنى بین این دو طایفه شده بود و در موارد زیادى خود را نشان مىداد. از گفتارها و رفتارهایى که بعدها در مواقع حساسى از آنها سر زد، معلوم شد که عمق این دشمنى تا چه اندازه بوده است. براى نمونه، سران اصحاب جمل را که با حضرت على(علیه السلام) مخالفت کردند همه مىشناسیم و مىدانیم که کسانى جز طلحه و زبیر و عایشه نبودند. زبیر پسر عمه حضرت على(علیه السلام) و پیغمبر(صلى الله علیه وآله) بود. او هم چنین داماد ابوبکر بود و پسرى به نام عبدالله داشت. این عبدالله از کسانى بود که از همان دوران نوجوانى، دشمنى خاصى با بنى هاشم داشت و به طور علنى به بنى هاشم ناسزا مىگفت. یکى از عوامل مؤثر در راه اندازى جنگ جمل نیز هم او بود. او پدرش را براى جنگ تحریک کرد و حتى زمینه حرکت عایشه را نیز در اصل او فراهم ساخت و وى را روانه بصره نمود. به هر حال، عبدالله بن زبیر در جنگ جمل نقش بسیار زیادى داشت. او تا زمان شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و نیز تا عهد امام حسن(علیه السلام) و شهادت امام حسین(علیه السلام) زنده ماند؛ تا این که پس از مرگ یزید، در مکه ادعاى خلافت کرد و با مقدماتى که فراهم کرده بود عده زیادى نیز به او گرویدند. وى تمام حجاز را گرفت و مدتى در آن جا حکومت کرد. اکنون موقعیت را در نظر بگیرید: کسى که نوه عمه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و نیز نوه خلیفه اول است و با عنوان جانشین پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و خلیفه مسلمین در مکه و مدینه حکومت مىکند.
طبیعتاً چون، به اصطلاح، امام مسلمین بود، نماز جمعه مىخواند. در خطبههاى نماز جمعه باید آداب اسلامى را رعایت کرد؛ از جمله، باید حمد و سپاس خدا را گفت و صلوات و درود بر پیغمبر اکرم (صلى الله علیه وآله) فرستاد و بعد مردم را به تقوا امر کرد. اینها ارکان خطبه نماز جمعه و از واجبات آن است. در تاریخ نوشتهاند که وى چهل جمعه در مکه نماز جمعه اقامه کرد و در هیچ خطبهاى اسم پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را نیاورد!! مردم اعتراض کردند که این چه رسمى است؟ تو جاى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نشستهاى و به عنوان خلیفه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) حکومت مىکنى، آن گاه چطور اسم پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را نمىبرى؟ او در پاسخ گفت:
«ما یَمْنَعُونى أنْ أُصَلِّىَ عَلَیْهِ إِلاّ هُناکَ رِجالا یَشْمُخُونَ بِأنفِهِمْ»؛2چیزى مانع من نمىشود از این که اسم او را ببرم جز این که این جا کسانى هستند که وقتى من اسم پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را مىآورم باد به دماغشان مىاندازند!
منظورش بنى هاشم بود. مىگفت: وقتى من اسم پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را مىآورم اینها به خودشان مىبالند که بله، پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از طایفه ما است. همین اندازه که بنى هاشم، وقتى اسم پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را مىشنوند خوشحال مىشوند و افتخار مىکنند، مانع است از این که من اسم پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را بیاورم! من نباید سخنى بگویم که بنى هاشم خوشحال شوند!
تصور کنید که دشمنى چقدر باید عمیق باشد که حتى براى رعایت ظاهر هم که شده اسمى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نبرد! او از امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نیز نه تنها اسم نمىبرد، بلکه ـ نعوذ بالله ـ لعن هم مىکرد. از پیامبر(صلى الله علیه وآله) ـ که بانى اسلام بود و او به عنوان جانشینى آن حضرت حکومت مىکرد ـ براى این که مبادا اقوام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) خوشحال شوند نامى نمىبرد و نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) به طریق اولى چنین مىکرد!
این مسایل افسانه و شوخى نیست، بلکه واقعیتهاى تاریخ است. درست است که یک نفر چنین عداوتى در دل داشته، ولى همین یک نفر باعث گردیده امتى از سعادت محروم شوند، خونهاى پاکى ریخته شود، و مصالح امت اسلامى تا هزاران سال تقویت شود.
ادامه دارد.....
پیام رسان