87/7/2
6:41 ص
امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جایى مىفرماید: وَاللّهِ ما تَنْقِمُ مِنّا قُرَیشٌ اِلاّ اَنَّ اللّهَ اْختارَنَا عَلَیْهِمْ؛3 مخالفت طوایف دیگر قریش با ما (بنى هاشم) هیچ دلیلى ندارد مگر حسد! چرا که خداوند ما را بر سایر عرب برترى داده است (اشاره به این که پیامبر(صلى الله علیه وآله) و تمامى ائمه(علیهم السلام) از بنى هاشم هستند). قرآن کریم در این زمینه مىفرماید:
أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً؛4 آیا به مردم، به سبب آنچه خدا از فضل خود به آنان عطا کرده حسد مىورزند؟ در حقیقت، ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم، و به آنان ملکى بزرگ بخشیدیم.
هر کس هر آنچه لیاقت داشته به او داده ایم، و بر همین اساس به آل ابراهیم(علیه السلام) کتاب، حکمت و نبوت دادیم؛ آیا سایر مردم باید با آنها دشمنى کنند که چرا خدا این نعمتها را به آنها داد و به ما نداد؟ این امر به سبب لیاقت آنها بود: اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛5 خداوند بهتر مىداند رسالت خود را در کدام خانواده و در کدام شخص قرار دهد. اما انسانى که مبتلا به حسد مىشود این مسایل را نمىفهمد! این احساس شیطانى وقتى در انسان پیدا شود، همه خوبىها را زشت مىنمایاند. هر حُسنى به نظر او عیب مىآید و هر زیبایى در نظر او زشت جلوه مىکند. شخص حسود حتى حاضر مىشود جان خودش را بدهد تا کسى که نعمتى دارد از آن نعمت محروم شده و آسیبى به او برسد! همین عبدالله بن زبیر که ذکرش گذشت، در جنگ جمل مىگفت: بیایید مرا بکشید، اما مالک را هم بکشید! من حاضرم کشته شوم در صورتى که مالک هم کشته شود: اُقْتُلُونى و مالکاً معاً. حاضر بود خودش کشته شود تا مالک هم کشته شود! این نتیجه حسد است.
بنابراین یکى از عواملى که موجب مخالفت خواص با امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به طور کلى با اهل بیت(علیهم السلام) شد مسأله حسد بود. ما باید از این امر عبرت بگیریم و سعى کنیم هر اندازه که مىتوانیم خود را از این آفت دور نگه داریم. به طور کلى باید تلاش کنیم حب دنیا و دل بستگى به آن را در خود کاهش داده و سعى کنیم در دل ما ریشه پیدا نکند؛ تا در صورتى که با وظیفه شرعى تعارض پیدا کرد، نتواند مانع از انجام وظیفه شرعى شود. این کمترین حدى است که باید با حب دنیا مبارزه کنیم.
در آن زمان برخى که خودشان فقط پول و مقام و لذایذ دنیوى را مىشناختند و جنگ و صلحشان تنها بر سر همین مسایل بود، مىپنداشتند على(علیه السلام) نیز به دنبال دنیا و ریاست است! بر این اساس مىگفتند، حضرت على(علیه السلام) هم که جنگ به راه انداخته و یک روز با اصحاب جمل، روزى با معاویه و روزى نیز با نهروانیان مىجنگد، براى رسیدن به دنیا است! امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود در این باره مىفرماید:
فَاِنْ اَقُلْ یَقُولُوا حَرَصَ عَلَى المُلْکِ وَ اِنْ اَسْکُتْ یَقُولُوا جَزَعَ مِنَ المَوْتِ؛6 اگر حرف بزنم، مىگویند براى حرص خلافت است و اگر سکوت کنم، مىگویند از مرگ مىترسد!
امروزه نیز در جامعه خودمان شاهدیم که برخى افراد همین گونهاند و تمامى رفتارها و گفتارهاى دیگران را بر جناحى بودن، استفاده ابزارى از دین، ریاست طلبى و... حمل مىکنند. این گونه قضاوت بدان سبب است که اینان خودشان غیر از دنیا و حکومت و مقام چیزى نمىشناسند. آنان باور نمىکنند کسى براى خدا و براى انجام وظیفه شرعى حرفى بزند و کارى انجام دهد. خیال مىکنند هر کس حرفى مىزند، یا پول گرفته و یا به دنبال ریاست و مقامى است! از این رو اگر کسى از دین هم سخن بگوید، او را متهم مىکنند که از دین استفاده ابزارى مىکند. اینان نظیر همان کسانى هستند که حاضر بودند خودشان کشته شوند تا امثال مالک و حضرت على(علیه السلام) نیز کشته شوند؛ کسانى که غیر از حکومت و پول و مقام چیزى نمىشناختند.
در هر حال در مورد خصوص حسد نیز باید مراقب باشیم و بدانیم که حسد، گرچه در دل یک نفر باشد، مىتواند ملت و امتى را به آتش بکشاند. این تجربه یک بار در مورد امیرالمؤمنین على(علیه السلام) اتفاق افتاده و پس از آن نیز بارها تکرار شده است. عبدالله بن زبیر یک نفر بود، نه صد هزار نفر! حسد در دل او بود، نه در دل صد هزار نفر، اما این حسد شخصى چه آفتها که به بار نیاورد! اگر فعلا حسد ما منشأ فسادى نمىشود براى این است که دست ما به جایى نرسیده است. این مارى است که در آستین است و وقتى که زمینه پیدا شود زهر خود را خواهد ریخت. همه، به خصوص جوانان و نوجوانان که هنوز در آغاز زندگى هستند و به آفتهاى اخلاقى کمتر مبتلا شده اند، باید سعى کنیم خود را از این رذیله بسیار خطرناک دور نگاه داریم. حسد جداً آفتى بسیار بد و خطرناک است. این آفت نه تنها براى خود انسان مضرّ است و ایمان انسان را از بین مىبرد، بلکه مىتواند بلاهاى اجتماعى بزرگى را نیز به وجود آورد. اگر نگوییم بزرگ ترین عامل راه اندازى جنگ جمل، دست کم یکى از بزرگ ترین آنها حسد عبدالله بن زبیر بود.
عامل دیگر در مخالفت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) کینه توزى و حس انتقام جویى بود. در آغاز رشد اسلام، وقتى که جامعه اسلامى در مدینه تشکیل گردید مسلمانها هم از لحاظ افراد و هم از لحاظ امکانات در نهایت ضعف بودند. در چنین شرایطى جنگ بدر شروع شد. در یک سو، در جبهه کفار و مشرکان، قوى ترین یلان و شجاعان عرب قرار داشتند و در سوى دیگر، عدهاى مسلمان آواره، فقیر و ضعیف، که از نظر تعداد و امکانات بسیار کمتر و ضعیف تر بودند.
در این جنگ امیرالمؤمنین (علیه السلام) مهم ترین نقش را ایفا کرد و به تنهایى عده زیادى از پهلوانان سپاه دشمن را به قتل رساند؛ از جمله، برادر، دایى و جد معاویه به دست حضرت على(علیه السلام) کشته شدند. این سه تن عبارت بودند از: حنظلة بن ابى سفیان، (برادر معاویه)، ولید (دایى معاویه) و عُتْبه (جد معاویه). کسى که سه نفر از نزدیکانش در یک جنگ به دست على(علیه السلام) کشته شدهاند آیا به حکومت على(علیه السلام) و اطاعت آن حضرت تن مىدهد؟ مگر ایمانى قوى وجود داشته باشد که حساب را حساب ایمان و کفر ببیند و نگاهش به این قضیه این گونه باشد که کفار کشته شدند و اسلام پیروز شد. اما چنین ایمانى در دل مثل معاویهاى پیدا نمىشود. چنین ایمانهایى را باید در امثال على(علیه السلام) جستجو کرد که مىفرمود:
وَ لَقَدْ کُنّا مَعَ رَسولِ اللّهِ (صلى الله علیه وآله) نَقْتُلُ آبائَنا وَ اَبْنائَنا و اِخْوانَنا و اَعْمامَنا؛7 و ما در رکاب پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) پدران و پسران و برادران و عموهایمان را مىکشتیم.
نگاه نمىکردیم چه کسى طرف ما است، بلکه به تبعیت از منطق قرآن چون در جبهه کفر بود با او مىجنگیدیم:
قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشِیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهاد فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأمْرِهِ؛8 اگر پدر، مادر، همسر، مال و اموال، کسب و کار و خانه هایتان را از خدا و جهاد در راه او دوست تر مىدارید، منتظر عذاب خدا باشید. براى مسلمان، در مقابل خدا هیچ چیز دیگرى نباید مطرح باشد. پدر، مادر، فرزند، همسر و یا هر کس دیگر وقتى کافر بود، دشمن خدا است و باید با او مقابله کرد.
اما معاویه چنین ایمانى نداشت. کینه کشته شدن جد، دایى و برادرش در یک جنگ به دست على(علیه السلام) هیچ گاه از دل او بیرون نمىرفت. امثال او نیز کم نبودند؛ کسانى که نزدیکانشان به دست حضرت على(علیه السلام) کشته شده بودند. از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) خود مىفرماید: أَلا اِنَّها اِحَنٌ بَدْرِیَّةٌ وَ ضَغایِنُ اُحُدِیَّةٌ وَ اَحْقادٌ جاهِلِیَّةٌ؛9 آنچه باعث مىشود اینان با من بجنگند کینههاى بدر، خیبر، حنین، احد و کینههاى جاهلى است که در دلهاى آنها است. در دعاى ندبه نیز مىخوانیم: اَحْقادَاً بَدْرِیَّةً وَ خَیبَرِیَّةً وَ حُنَیْنِیَّةً وَ غَیْرَهُنَّ فَاَضَبَّتْ عَلى عَداوَتِهِ وَ اَکَبَّتْ عَلى مُنابَذَتِهِ. گرچه هر کدام از این کینهها در دل یک نفر بود، اما آنان در مجموع دست به دست هم دادند و تصمیم گرفتند که مانع حکومت حضرت على(علیه السلام) شوند.
نکتهاى که مناسب است در این جا به آن اشاره کنیم این است که مسلمان واقعى باید ملاک دوستى و دشمنى هایش فقط خدا، دین و ایمان باشد. بر اساس این ملاک، در این زمان ما باید کسانى را که موافق اسلام و نظام اسلامى هستند ـ چه خویش و چه بیگانه ـ مثل جان خود دوست داشته و از ایشان حمایت کنیم، و کسانى را هم که با این نظام مخالفند و در صدد براندازى آن هستند و علیه آن توطئه مىکنند دشمن بداریم و با آنان مخالفت کنیم؛ کسانى که نمىخواهند احکام اسلامى اجرا شود و با صراحت مىگویند ما طرفدار سکولاریزم و تفکیک دین از سیاست هستیم. آنان دین را به حاشیه مىرانند و معتقدند دین نباید در متن زندگى مردم جایى داشته باشد.
علت مخالفت این گونه افراد با ولایت فقیه و شوراى نگهبان نیز این است که این دو، با دموکراسى مورد نظر آنها سازگار نیستند. البته مشکل اصلى آنها اسلام است و گاهى نیز تصریح مىکنند که در مورد دموکراسى، مشکل ما با اسلام است و باید اسلام را برداریم تا بتوانیم کشورى دموکراتیک داشته باشیم! مبلّغ و مظهر اسلام نیز روحانیت است. از این رو براى کنار زدن اسلام باید با روحانیت مقابله کرد و آن را کنار زد. یکى از پایگاههاى مهم اجرایى روحانیت نیز شوراى نگهبان است که مانعى مهم بر سر راه اسلام زدایى و سکولاریزه کردن جامعه است. بنابراین براى کنار زدن اسلام حتماً باید کارى کرد که بساط شوراى نگهبان برچیده شود. هم چنین به طور کلى باید موادى از قانون اساسى، نظیر اصل ولایت فقیه، را که به نحوى متضمن حفظ اسلامیت نظام است به چالش کشید و براى حذف یا تغییر آنها تلاش کرد. از این رو اصلاحات مورد نظر آقایان در حقیقت این است که اسلام را کنار بزنند و فرهنگ و شیوه زندگى مردم ما را به شکل غربى درآورند و کشورى ایده آل مثل آمریکا بسازند!! آمریکا نیز هم چنان که در انتخابات ریاست جمهورى اخیر این کشور (سال 2000) دیدیم، یعنى همان کشور رسوایى که مردم آن چنان در تعیین حکومت نقش دارند که مىتوان با تقلب و جا به جا کردن فقط چند رأى، یک نفر را بر سرنوشت 250 میلیون نفر حاکم کرد! آیا دموکراسى از این بهتر مىشود؟! و ما براى رسیدن به چنین حکومت ایده آلى باید اسلام را کنار بگذاریم!
دموکراسى و آزادى مورد نظر این عده بدین معنا است که ولایت فقیه و شوراى نگهبان کنار بروند و افراد لاابالى با دریدن پردههاى حیا و شرم و عفت بتوانند آزادانه به مشروب خوارى و فساد و فحشا و رواج منکرات بپردازند و هر کس هر کارى خواست، انجام دهد! متأسفانه در این چند سال که بر اجراى این نوع دموکراسى بیشتر تأکید گردیده، نتیجه آن شده که دین بیشتر به حاشیه رفته، شخصیتهاى دینى تضعیف شدهاند و روز به روز فحشا و فساد بیشتر شده است. اگر این روند ادامه پیدا کند کم کم به همان حکومت ایده آل آمریکایى مىرسیم!
در هر حال، اگر مىخواهیم اسلام باشد، باید دوستىها و دشمنى هایمان را بر محور خدا قرار دهیم. هر کس باید به دلش مراجعه کند و ببیند این که کسى را دوست مىدارد، آیا براى این است که مؤمن و خداپرست است یا صرفاً بر اساس منافع شخصى و مسایل باندى و حزبى و جناحى است؟ و آیا چون در جهت هوا و هوسهاى من گام برمى دارد به او رأى مىدهم یا چون مىخواهد احکام اسلام را اجرا کند؟
1. بقره (2)، 8.
2. ر.ک: ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، باب 56، و قاضى نورالله شوشترى، الصوارم المهرقة فى نقد الصواعق المحرقه، ص 97. البته عبارت عربى که در متن از قول عبدالله بن زبیر نقل شده، با آنچه در این دو کتاب آمده اندکى اختلاف دارد.
3. نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه 33 (در نسخه فیض الاسلام این جمله وجود ندارد).
4. نساء (4)، 54.
5. انعام (6)، 124.
6. نهج البلاغه، ترجمه و شرح فیض الاسلام، خطبه 5.
7. همان، خطبه 55.
8. توبه (9)، 24.
9. بحارالانوار، ج 32، باب 12، روایت 472.
در پرتو ولایت - علامه مصباح یزدی
پیام رسان