88/4/6
10:24 ع
گفتگو با خانواده شهیدان فیض و غنیان
به خونخواهی فرزندانمان از موسوی شکایت کردهایم
امروز جمعه است. یک هفته از انتخابات میگذرد و او همراه با زن و فرزند 2 ساله?اش از کرج راهی دانشگاه تهران شده است تا به رهبرش لبیک بگوید. شهر آرام است، آنهم بعد از 6 روز درگیری و آشوب. امروز قدر آرامش و امنیت را بهتر میفهمد.
به خانه پدر میرود. پدر نوه 2 ساله?اش را در آغوش میکشد. هرچند مادر از او می?خواهد که شب را در منزل پدری بگذراند، اما او باز می?گردد، سرخوش از لبیک به رهبر.
امروز شنبه است. اتومبیلی را که همین هفته قبل تحویل گرفته است، برای سفر به تهران آماده میکند. مدتی هست که در فکر خرید رایانه است، خیابانها شلوغ است. ماشین را قدری دورتر پارک میکند و پیاده حرکت می?کند. فکرش را هم نمیکند که به سمت مرگ گام بر? می?دارد. تندتر قدم می?زند. شلوغی و سرو صداهای اطراف، اضطرابش را بیشتر میکند. میخواهد بر گردد، ولی ممکن نیست. او باید کشته شود، چون فردی شکست خورده در انتخابات، میخواهد با تهدید و ارعاب رئیسجمهور شود...
پدر و مادر در خیابان جانبازان زندگی میکنند. تلفنی با مصطفی فیض برادر شهید محمد حسین فیض که تازه پا به سن 26 سالگی گذاشته بود، صحبت میکنم.
صدای لرزان و گرفته او احساس خوبی را منتقل نمی?کند، آدرس را میگیرم.
پردههای سیاه و همراه با تسلیت اقوام و همکاران روی درو دیوار حکایت از وجود خانوادهای داغدیده دارد.
پلهها را آرام بالا میرویم. روی درب آپارتمان عکس محمد حسین را با روبان مشکی چسباندهاند. لحظهای خودم را جای خانواده شهید میگذارم. مادر، ما را به خانه دعوت میکند.
"هنوز باورم نمیشود، همین دیروز به خاک سپردیمش"، مادر این را میگوید و بلورهایی از اشک را که روی گونههایش غلط میخورد، با گوشه چادر مشکی خود پاک میکند.
پدر اما آرامتر است، او که فرزندش را شهید در راه حق و نظام میداند، میگوید: ما فرزندمان را برای انقلاب دادیم، برای آقا دادیم، برای این دادیم که آن 13 میلیون نفر بفهمند به چه کسی رأی دادند.
عکسهای 2 شهید با لباس خاکی و چفیههای مشکی رنگ روی طاقچه خانه دیده میشود که بنابر گفته غلامرضا فیض پدر خانواده عموهای شهید محمدحسین هستند.
مصطفی برادر دیگر محمدحسین، عکس او را میان عکسهای عموهایش پشت سر پدر قرار میدهد.
خانه رنگ و بوی غم دارد، البته شاید به قول "مادر" خیلیها از جمله موسوی این رنگ و بو را نشناسند.
"پسران دیگری هم دارم که حاضرم به خاطر نظام و رهبری فدا کنم البته اگر آقا قابل بدانند" پدر این را میگوید و همراه با فروخوردن بغضی که راه گلویش را میبندد، اضافه میکند: هرچند ما مطمئن هستیم که اجر فرزندمان پیش خداوند محفوظ است ولی بهخاطر اینکه موسوی و حامیانش یعنی انگلیس و اسرائیل و آمریکا دیگر اجازه بیحرمتی به فرمایشات آقا را پیدا نکنند، از او شکایت کردهایم و همانطور که اطلاع دارم، دیگر خانوادههای شهدا و جانبازان نیز چنینکاری کردهاند.
"معصومه"، خواهر شهید محمدحسین فیض که گریه امانش را بریده، کنار پدر میآید و از او میخواهد که بگوید مسببان اصلی این جنایتها میرحسین موسوی است و پدر میگوید که این را گفته است.
فرزند 2 ساله محمد حسین را در جمع نمیبینم، شاید خوابیده باشد شاید هم... نمیدانم وقتی بزرگ شد چه تصویری از پدرش برای خود میسازد اما قطعاً به گفته پدربزرگش برای برداشتن نقاب وطن?دوستی از چهره میرحسینها راه پدر را ادامه میدهد.
هاجر فیض دختر دیگر خانواده هم که حالا حلوا و خرمای برادر 26 سالهاش را به مهمانها تعارف میکند، جلو میآید و میگوید: الحمدالله که ما چهره زشت و پنهان موسوی را شناخته بودیم و به دکتر احمدینژاد رأی دادیم اما به آن تعداد اندکی که به این فرد رای دادند، میگویم که شما هم مسئول هستید و باید از این آقا اعلام برائت کنید.
دختر کوچک خانواده از رهبری میخواهد که نگذارد خون برادرش پایمال شود و از قوهقضائیه بخواهند که هر چه زودتر عوامل و مسببان این جنایتها و سردستهی آنها یعنی موسوی را به دست قانون بسپارند.
محسن برادر بزرگ محمدحسین هم که به خونخواهی از برادرش حرف میزند، میگوید: ما به آقا میگوییم که تا آخرین قطرهی خون خود میجنگیم و آن روز نیاید که شما را رنجور و ناراحت از دست دشمنان و منافقان ببینیم.
ضبط را خاموش میکنم. سکوت خانه را احاطه کرده و زنها و مردهای سیاهپوش دورتا دور اتاق نشستهاند. پدر مطلبی یادش میآید و میخواهد که دستگاه ضبط را روشن کنم تا بگوید: شورای نگهبان در صلاحیت افراد اهتمام بیشتری نشان دهد و در انتخاباتهای بعد اجازه ندهد امثال موسوی?ها وارد صحنه شوند.
مادر ما را بدرقه میکند. جلوی درب آپارتمان کنار عکس پسرش میایستد و میگوید: فرزند من قابل رهبری را ندارد، دکتر احمدینژاد هم بداند که ما نه تنها از حمایت او دست نخواهیم کشید بلکه محکمتر در راه پیروزی ایشان میایستیم و اگر لازم باشد، تمام فرزندان و حتی خودم را فدای این راه میکنم.
دست های لرزان مادر را از یاد نمی برم.
مادر هم شنبه، 30 خرداد ماه 1388 را فراموش نمی کند.
داغ فرزند باعث شده تا پدر شهید غنیان یکی دیگر از شهدای حوادث روز شنبه، تمایل چندانی برای مصاحبه نداشته باشد. او به چند جمله بسنده می?کند: "موسوی مسئول خون فرزند من است". او که اصالتاً مشهدی است اضافه می کند: مسئول خون فرزند من میر حسین موسوی است و تا زمانی که این حق استیفا نشود، این موضوع و مجازات قانونی موسوی را مصرانه پیگیری میکنم.
پدر از دیگر خانواده های شهدا می?خواهد که آن ها هم به خون خواهی فرزندانشان از موسوی شکایت کنند.
موسوی، موسوی، ننگ به نیرنگ تو، خون جوانان ما، می چکد از چنگ تو....
پیام رسان