89/11/21
2:12 ع
نقش مردم
بدیهی است یک نفر در جامعة هفتاد میلیونی یا هفت میلیونی، یا حتی در یک شهر، وقتی بخواهد تمام دستورات و احکام را اجرا کند و هر متخلفی را مجازات کند، دزدها را بگیرد، و متعرضین به نوامیس مردم را مجازات کند، ناتوان است. یک نفر به تنهایی چه کار میتواند بکند؟ اگر یک مجموعهای نباشند که او را همراهی و کمک کنند تا این وظایف حکومتی اجرا شود، حکومتی تحقق نخواهد یافت. پس آنچه برای او بهصورت واجب عینی یا کفایی لازم است همین اعلام آمادگی است. اگر مردم موافقت کردند و شرایط فراهم شد، حکومت تشکیل میشود. اگر کسانی از او حمایت کردند که بتواند چنین کاری بکند اینجا هم حق است و هم تکلیف واجب است. مؤید آن را هم همه شما میدانید: فرمایش امیرالمومنین(ع) در خطبه شقشقیه «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ ...لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا» میفرماید حالا که من قبول کردم برای سه چیز است. این سه چیز موجب شده است که برای من تکلیف متعین بشود که قبول کنم. اگر شماها نیامده بودید من به تنهایی که نمیتوانستم حکومت کنم. با یک فرد که نمیتوانم جامعه را اداره کنم. اگر کسی بخواهد تمام احکام را اجرا کند. تمام مزاحمین را دفع کند و با دشمنان بجنگد، به تنهایی نه شدنی است و نه معقول است. پس در گام اول باید کسانی از او حمایت کنند؛ «حُضُورُ الْحَاضِرِ» شما حاضر شدید با من بیعت کنید. از من حمایت کنید کمک بکنید این یک عذر مرا بر طرف کرد. «وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ» این یا عطف تفصیلی است برای اولی یا به یک تفسیر دیگری شرط دومی است. تا حالا حجت برایم تمام نبود که باید این مسئولیت را عهدهدار بشوم اما حالا که «وجود الناصر» هست شما هم کمک میکنید. من سپاه دارم. لشکر دارم و اگر کسانی بخواهند با حکومت اسلامی مبارزه کنند، من میتوانم با کمک شماها با آنها مبارزه کنم. پس شرط دوم آن «قِیَامُ الْحُجَّه بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم» خدا بر عالمان یک وظیفه خاصی قرار داده است که خود این هم احتیاج به تفصیل دارد و باید شقوق و احتمالات آن را بیان کنیم. اجمالاً اشاره میفرماید که کسانی در میان جامعه وظیفة سنگینتری دارند و باید حق مظلوم را از ظالم بگیرند. اینجا تعبیر میفرماید «وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ» و حتما در اینکه این تعبیر را میفرماید، نکتهای هست. این یک وظیفه است و دیگر حق نیست؛ «أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ» خدا این میثاق را از علما گرفته است که باید این کار را بکنند. «أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُوم» به سیری ظالم و گرسنگی مظلوم صبر نکنند. بیتفاوت نباشند در اینکه چه کسی ظالم است و چه کسی مظلوم. مبارزه با ظالم یک واجب متعین عمومی است. همه باید این آمادگی را داشته باشند. حضرت میفرمایند چون اکنون حجت برایم تمام شده است و چون این تکلیف را هم خدا بر گردن من گذاشته است، بنابراین این مسئولیت را عهدهدار میشوم.
این را نه به عنوان یک استدلال فقهی بلکه فقط به عنوان یک مؤید عرض کردم. در این بحث بیشتر بر همان جنبة عقلی آن تکیه میکنم. وقتی ما فهمیدیم جامعه احتیاج به حکومت دارد. حکومت هم باید به وسیلة افراد ذیصلاحیتی که حق حاکمیت دارند اداره بشود. اگر مردم حاضر شدند به آنها کمک کنند، افزون بر حق، تکلیف هم پیدا میکنند و پذیرفتن مسئولیت حکومت بر اینها واجب میشود. در اینجا وقتی میگوییم حق حاکمیت، تصور نشود که فقط صرف یک حق است. خدا برای ائمة معصومین سلاماللهعلیهماجمعین حقی قرار داده است که اگر نخواستند، عمل نمیکنند یا از آن استفاده نمیکنند مثل حقوقی که جایزالاستیفاست. هر حقی را که انسان لازم نیست استیفا کند. میتواند گذشت کند، از آن استفاده نکند، اما اگر حق توأم با تکلیف بود، یعنی امر جامعة اسلامی بدون حکومت ذیصلاح شرعی، حکومتی که مشروعیت آن از طرف خدا تایید شده باشد اصلاح نمیشود، کسانی که واجد این شرایط هستند به طور واجب کفایی باید قیام کنند، و اگر در شرایط خاصی تعین پیدا کرد یعنی عملاً منحصر شد به یک فرد، بر آن فرد واجب متعین خواهد بود. پس مدعا این است که خدای متعال برای کسانی حق حاکمیت قرار داده است و این حق حاکمیت در یک شرایطی ـ که از جمله آنها همراهی مردم و کمک مردم است ـ وجوب پیدا میکند برای این افراد تا به تصدی این امر قیام کنند و به اقامه حکومت بپردازند.
یک پرسش
یک سوال دیگر این است که خدا برای چه کسانی این حق را قرار داده است؟ برای این پرسش، دو سبک استدلال نزدیک به هم میشود اقامه کرد. یکی اینکه بیشترروی مفروضات و اصول موضوعة خودمان تکیه کنیم و یکی اینکه بیشتراز مقدمات عقلی بهره ببریم. در هر دو صورت، مقدمة مشترکی که تقریبا بین هر دو روش بحث وجود دارد، این است که گاهی یک قانونی وضع میشود. قانون چه بهصورت اثبات حق باشد یا ایجاد یک تکلیف، قانون است و هر قانون یک مصلحت کاملی را مورد نظر دارد که باید استیفا بشود ولی شرایطی پیش میآید که آن مصلحت به طور کامل استیفا نمیشود یا امکان استیفاء آن وجود ندارد. درباره این مسأله مثالهای مختلفی میتوان آورد؛ مثالهای عرفی که ما در زندگی روزمرهمان داریم و مثالهایی که در مسایل شرعی، اجتماعی و عرفی داریم. اگر ما نتوانستیم مصلحتی را به طور کامل استیفا کنیم معنایش این نیست که تکلیف هم به طور کلی ساقط میشود. اگر مرتبة نازلتر آن هم لازمالاستیفا بود باید به آن مرتبة نازلتر تنزل کنیم. اگر مصلحت کامل نشد باید به مرتبة نازلترش بسنده کنیم. هم در فقه و هم در مسایل عرفی و قانونی و حقوقی از این مسایل زیاد داریم. یکی از مثالهای معروف این است که اگر در موقوفهای عمل به موقوفه به صورتی که واقف تعیین کرده میسر نشد یعنی موقوفه ممتنعالاستیفا شد باید به اقرب مواردی که نظر واقف است، عمل کرد. مثلا موقوفات زیادی هست که برای هزینه علوفة مرکب زائران حضرت سیدالشهدا چیزهایی را وقف کردهاند که درآمد آن صرف علوفة مرکب زوار سیدالشهدا باشد. حالا که کسی با اسب و قاطر به کربلا نمیرود که علوفه احتیاج داشته باشد، پس استیفای این وقف میسر نیست؟! حالا چه کار باید بکنند؟ آیا این موقوفه ممتنعالعمل است و هیچ کاری نباید با آن بکنند؟! یا جزء موقوفات عامه است؟ یا چون ممتنعالاستیفا است، مثلا متولیان مردم نوشجان کنند؟! هم عرف مردم و هم قانون حقوقی و هم حکم شرعی میگویند به اقرب مواردی که نظر واقف بوده است باید صرف کنند. یعنی اگر علوفة مرکب نبود شما پول بنزین ماشینهایی را بدهید که به آن طرف میروند. الان اگر خود واقف بود حتما همین را میگفت. هیچکس نمیگوید که دیگر نمیشود به این موقوفه عمل کنند پس یا بروید تحویل دولت بدهید یا خود متولی نوشجان کند. میگویند این نشد باید به بدل آن عمل کرد. اگر عین آن مصلحت استیفا نمیشود، آنچه اقرب به آن مصلحت یا نزدیکتر به آن است باید استیفا شود. در موارد دیگر هم وقتی شروطی برای تصدی یک پست تعیین میشود اگر آن شروط به طور کامل میسر نشد، آن که اقرب به واجد آن شروط است جانشین میشود که این مثالهای زیادی دارد.
بر اساس این مقدمه و بعد از آن مبانی کلی که به عنوان اصل موضوع برای تشکیل حکومت پذیرفتیم میگوییم کسی که مجری حکومت است اگر فرض بشود شخصی باشد که هیچ خطایی مرتکب نمیشود، هم قانون را خوب میداند و هم در عمل به قانون، هیچ خطایی مرتکب نمیشود و معصوم است، عقل درباره او چه میگوید؟ آیا میگوید با وجود چنین کسی که هم قانون را بهتر از همه میشناسد، خطا نمیکند و هم در اجرای قانون دچار گناه و اشتباه نمیشود شما بروید سراغ کسی که اشتباه میکند؟! کدام عقلی چنین چیزی میگوید؟ چه کسی باید عهدهدار این مسئولیت بشود؟ آن کسی که گاهی اشتباه میکند و گاهی درست میفهمد، یا آن کسی که هیچ وقت اشتباه نمیکند؟ به طور طبیعی آن کسی که هیچوقت اشتباه نمیکند، ترجیح دارد. آن کسی که هوای نفسی در اعمال حکومتش ندارد، اولی است برای حاکمیت به نسبت کسی که گاهی هم اغراض نفسانی و منافع خودش را میخواهد تأمین کند. عقل به طور قطع، حتی عقل هر کافری هم میگوید اگر کسی معصوم بود او اولی است. حالا ما بهصورت قضیة شرطیه این مقدمه را میگوییم که اگر مجری قانون معصوم بود که قانون را از همه بهتر میشناخت و بهتر از همه عمل میکرد احتمال خطا در او نبود او متعین است. مصداق چنین کسی را ما به عنوان شیعه معتقدیم که پیغمبر اکرم و ائمه معصومین صلوات اللهعلیهم اجمعین بودند؛ البته اهلسنت هم معمولاً نسبت به پیغمبر اکرم قائل(ص) هستند. این در صورتی است که چنین معصومی باشد. حالا اگر معصوم نبود عقل چه میگوید؟ گفتیم اگر مصلحت صددرصد قابل تأمین نبود اما نود و نه درصد ممکن بود باید آن را تأمین کنیم. نمیتوانیم بگوییم حالا که صددرصد نمیشود پس هیچ! یا صد یا هیچ! عقل اینطور نمیگوید. میگوید اگر صددرصد نشد اقلا 99 درصد آن را تامین کنید. یعنی اگر آن مصلحتی که از حکومت معصوم است میسر نشد کسی میتواند جای او حکومت کند که اقرب به معصوم باشد. شبیهتر به معصوم باشد. نه یک آدم فاسق و فاجری که اگر برای رأی آوردنش صدها نفر کشته بشوند، اهمیتی ندهد. آیا آن کسی که خودش و اطرافیانش و خانوادهاش اموال بیتالمال را میبلعند او بیاید حکومت کند یا آن کسی که اقرب به معصوم است؟ اقرب به معصوم در چه؟ انشاءالله در جلسة بعد اگر خدا حیات و توفیقی داد خدمتتان عرض میکنم که اقربیت به معصوم در چند چیز است انشاءالله.
وصلیاللهعلی محمد وآلهالطاهرین
پرسش و پاسخ
سؤال:
مرحوم علامه نراقی در عوائدالایام، مرحوم صاحب جواهر در جواهرالکلام و مرحوم علامه طباطبایی(ره) همه این عزیزان ادله عقلی دارند. حضرت استاد هم چند دلیل عقلی جالب و بسیار ویژه دارند که امشب یکی از آنها را ارائه کردند. سوال اینجاست که آیا این دلیل عقلی که امشب ارائه فرمودید نیازمند افقهیت به عنوان یک شرط نیست تا این دلیل را تبیین کند؟ یعنی آیا لازمه این دلیلی که امشب با دو مقدمه آن را آوردید و فرمودید حاکم و حکومت یک ضرورت اجتنابناپذیر است ثانیا در جامعه اسلامی قطعا باید کسی حاکم بشود و این حاکمیت حق کسی است که حکم خدا را بهتر از همه میداند و تالیتلو معصوم است و از همه به معصوم نزدیکتر است. آیا این افقهیت را تثبیت نمیکند؟ دیگر اینکه اگر غیر منحصر شد چون فرمودید گاهی اوقات آن شخصی که میتواند جامعه اسلامی را اداره بکند یا منحصر به فرد است که همان باید جلو بیاید، و گاهی اوقات هم غیرمنحصر به فرد، اگر غیر منحصر به فرد شد آیا آن تزاحمش را فقط دلیل لبی رفع میکند یا خیر و آیا دلیل لبی توان رفع این مزاحمت را دارد، که در واقع مخصص اطلاق روایات باشد که اطلاق روایات شاید فقهای بسیاری را شامل بشود؟
پاسخ استاد:
با تشکر از سؤالکنندگان و اعتراف به این که مسأله فروع بسیار زیادی دارد که در یک جلسه و دو جلسه امکان پاسخگویی به همه آنها نیست ولی اشاره میکنم که آنچه ما از بحث امشب نتیجه گرفتیم عنوان اقربیت به معصوم بود؛ البته اقربیت به معصوم از لحاظ حکومت، اما این اقربیت در چند چیز است و چگونه احراز میشود؟ من اشاره میکنم ولی تفسیرش نیازمند فرصت بیشتری است. مجری قانون میبایست در سه چیز توانمند باشد و برخی شرایط را در یک حد نصابی داشته باشد. اولاً مجری قانون باید عالم به قانون باشد. اگر قانونشناس نباشد اصلاً صلاحیت حکومت را ندارد. همینطور باید مورد اعتماد ما باشد و بدانیم که او منافع و مصالح مردم و احکام و مصالح اسلامی را فدای اغراض شخصیاش نمیکند. یعنی مرتبهای از صلاحیت اخلاقی را که ما در عرف خودمان به آن میگوییم تقوا را باید داشته باشد والا نمیتوانیم یک آدم فاسق و فاجر را بگوییم که از طرف خدا مأذون است و باید بر مردم حکومت کند. سوم اینکه چون تشخیص مصالح مردم غیر از مسائل فردی و مسائل عبادی نیازمند آشنایی به مسائل اجتماعی است، متصدی این کار باید غیر از فقاهت و غیر از تقوا یک حد نصابی از مدیریت و کارآمدی هم داشته باشد. فقیه باتقوایی که از مسائل اجتماعی آگاهی ندارد مناسب نیست. ما بزرگانی داریم که بنده به آنها ارادت دارم و دستشان را میبوسم اما از مسائل اجتماعی آن قدر دورند که گاهی صحبتهایی میکنند که اگر آدمهای عادی بشنوند تعجب میکنند. در زمان جنگهای متفقین با یک آقای بزرگواری مدتها صحبت کرده بودند درباره اینکه انگلیسها چه کار کردند و روسها چه کار. با این حال یک روز از پسرش پرسیده بود که این انگلیسها که میگویند اینها همان روسها هستند؟ فقیه است آدم بسیار متدینی است. نماز شبش ترک نمیشود اما به مسائل روز آشنا نیست. نمیداند انگلیس کیست روس کیست! و اینها چه کار میخواهند بکنند. این به درد حکومت جامعه اسلامی نمیخورد. در جامعه امروزی که ما زندگی میکنیم اگر کسی نه روزنامه بخواند نه رادیو گوش کند نه تلویزیون ببیند نه هیچجا در یک بحث سیاسی شرکت داشته باشد نه یک کتاب سیاسی بخواند این چگونه میخواهد جامعه اسلامی را اداره کند؟ به فقاهتش هیچ لطمهای نمیخورد. تقوایش هم درست، دستش را هم میبوسیم اما ایشان به درد این کار نمیخورد. این را هر عاقلی میفهمد. به امر حکومت قیام کردن و این اصلح بودن که در روایات وارد شده، یک شرط عقلایی است. من الان نمیخواهم به روایات استناد کنم. بحث فقاهتیاش را بزرگان و فقها فرمودند و بعداً هم خواهند فرمود. بنای بنده بر این است که بحث حتیالمقدور عقلی باشد. پس این سه چیز، لازمه حکومت است. امام معصوم که ممتاز است، حد اعلای صلاحیت را دارد یعنی حاکم ایدهآل است؛ برای این که نه در علمش خدشهای هست نه در تقوایش و نه در تشخیص مصالح جامعه. پس این سه رکن است. وقتی میگوییم اقرب به معصوم یعنی اقرب در این سه چیز. این اقربیت، تشکیکی است. یک وقت، فرض این است که کسی هم افقه باشد هم اتقی و هم حاذقتر در مسائل سیاسی. خب آن متعین است، اما چنین شخصی همیشه پیدا نمیشود. کم پیدا میشود شاید بشود بگوییم حضرت امام رضواناللهعلیه یک مصداق این مسأله بود البته همه ما میدانیم که حضرت امام مخصوصا اوایل نهضت، مرجعیت کلی نداشتند و در کنار ایشان فقهای دیگر و مراجع دیگری بودند، حتی شاید بسیاری از علما از مراجع دیگر تقلید میکردند. اینطور نبود که بگوییم چون ایشان صد در صد افقه است رهبر شد، ولی به هرحال میشد گفت که ایشان از لحاظ فقاهت کمتر از دیگران نیست. منظورم این است که بعید است کسی هم افقه باشد هم اتقی باشد هم اعلم به مصالح مردم باشد؛ پس باید چه کرد؟ باید یک حد نصابی داشته باشیم و بعد برآیند اینها را حساب کنیم. یعنی اگر کسی افقه است اما اتقی نیست نمرهای برای افقهیت او بدهیم نمره کمتری برای اتقی. کس دیگری اگر اتقی بودنش مسلم است و یک نمره بیشتری در اتقی بودن دارد مجموع اینها را سرجمع کنیم و ببینیم چه کسی امتیازش بیشتراست تا بشود بگویند این شخص مجموعا اقرب به امام معصوم است. اگر فقاهتش کمتر است تقوایش بیشتراست. اگر فرض کنید تقوایش کمتر است مسائل جامعه را بهتر از دیگران میداند، اما بحث در این است که اصل تقوا را داشته باشد. پس یک حد نصابی از هر کدام از این شرایط را باید همه داشته باشند اگر کسی در هر سه چیز امتیازش بیش از همه باشد آن متعین است، او ایدهآل است اما اگر نشد باید برآیند آن را حساب کرد که کسی مجموع فقاهت و تقوا و آگاهیاش به مسائل اجتماعی را نمره بدهند و ببینند چه کسی مجموع نمرهاش بیشتراز دیگران است، او اولی خواهد بود.
سؤال:
اگر فرصت هست بخش دوم سؤال را هم توضیح بفرمایید در خصوص اینکه اگر منحصر به یک فرد نشد و در حقیقت چند نفر پیدا شدند چهکار کنیم؟
پاسخ استاد:
این فرضی عقلی و ثبوتی و یک فرض طلبگی است. مثلاً اگر دو نفر از هر جهت مساوی بودند هم در علم، هم در تقوا هم در آگاهی به مسائل، در جواب میشود گفت تخییر، اگر کاملا مساوی هستند فرق نمیکند هر کدام را انتخاب کردید، و بالاخره اگر بنا شد که تعیین کنند آخرش هم «القرعة لکل امر مشکل». اما این یک فرض عقلی است. مگر اصلاً یک چنین چیزی داریم؟ مگر میشود دو اعلم از لحاظ فقاهت پیدا کرد؟ کجا میشود اثبات کرد دو تا فقیه در فقهشان کاملاً مساویند و چهگونه میشود اثبات کنیم؟ عملاً تفاوتهایی هست بین اشخاص هم در فقاهت هم در مراتب تقوا، آیا شما واقعاً میتوانید دو نفر را نشان بدهید که از نظر تقوا کاملاً مساویند؟! آیا در همة ابعاد تقوا مثل مسائل فردی، اجتماعی، سیاسی، خانوادگی، تربیت فرزند، معاشرت با همکار و همسایه و در همه چیز تقوایشان مساوی است؟ احتمال میدهید چنین چیزی وجود داشته باشد؟ مشکل در اثبات است که ما از کجا بفهمیم که چه کسی افقه است؟ ما باید برآیند اینها را حساب کنیم و ببینیم چه کسی اقرب به معصوم است. آن وقت سوال میشود که از کجا باید اثبات کنیم؟ اینجاست که مسأله خبرگان پیش میآید.
1 . نهج البلاغه، ص82.
2 . بقره، 30.
پیام رسان