89/11/3
10:44 ص
معنای ولایت
بحث ما سر کلمه ولایت بود. ولایت یعنیچه؟ موارد استعمال را که شما در کتاب لغت میبینید پنج یا شش معنا و گاهی بیشتر ذکر شده است:
1. ولایت به معنای محبت در مقابل عداوت؛ در دعاها و زیارتها این دو واژه در مقابل هم به کار رفته است «...اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...»5 پیداست این «موالاة» مقابل «معاداة» است؛ «وَلِیٌّ لِمَنْ وَالَاکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاکُم» دوست در برابر دشمن، این ولایت به معنای محبت است.
2. در بعضی جاها گفتهاند «ولی» به معنای ناصر است. بهویژه در جاهایی که عقد ولایت با قومی میبندند که اگر جنگی رخ داد، کمکشان کنند و آنها ولی این قوم میشوند یعنی باید نصرتشان کنند.
3. در موارد بسیاری هم در معنایی که تقریبا معادل حکومت است، به کار میرود.
موارد زیاد دیگری هم هست که من الان نمیخواهم همهاش را بگویم. لزومی هم نداشت همه را نام ببریم. فقط باید بدانیم که ولایت، معانی متعددی دارد. درباره این واژه یک کار این است که بگوییم همه اینها به یک اصل برمیگردد و آن اصل ولِی، ماده واو، لام و یاء است بدین معنا که دو چیز چنان در کنار هم و نزدیک هم قرار بگیرند که چیز اجنبیای بین آنها حایل نباشد. «ولی، یلی» هم که به کار میبریم «هذا یلی ذلک» یعنی این بلافاصله پشتسر آن واقع میشود. میگویند این وارد شد و «ولیه فلان» یا «یلیه فلان» یعنی بلافاصله بعدش آن یکی میآید. «موالاه» هم از همین معناست. موالات که در عبادات شرط است و گفتهاند اجزای وضو باید موالات داشته باشد یعنی اینکه پشت سر هم بیاید و چیزی بین آنها فاصله نشود. گفتهاند اصل واژه ولایت به این معناست. دو نفر هم که خیلی با هم دوست هستند، خیلی به هم نزدیک میشوند، این همان نزدیک بودن است که چیزی بینشان فاصله نمیاندازد. کسی هم که دیگری را نصرت میکند همینطور. بعضی سعی کردهاند که همة این واژهها را برگردانند به یک معنا؛ یعنی دو چیز با هم نزدیک باشند، پشتسر هم قرار بگیرند، و چیزی بینشان حایل نشود. در تفسیر المیزان هم مرحوم علامه طباطبایی رضواناللهعلیه در مواردی روی همین مطلب تکیه کرده است که اصل ولایت یعنی اتصال دو شیء به صورتی که اجنبی بینشان قرار نگیرد. این کار ادیبانه و لغتشناسانهای است که بسیار هم ارزشمند است، اما آیا این معنا میتواند به ما بگوید وقتی میگویند «ولایتنا اهلالبیت» بفهمیم یعنیچه؟ یعنی ما با اهلبیت آنچنان کنار هم قرار بگیریم که بین ما حایلی نباشد! همهجا همینگونه است؟ مثلا در قرآن کلمه «وال» از مشتقات همین ماده والی و ولیّ است. آیا «وَ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ»6 یعنی کسی ندارند که به او بچسبند و بینشان فاصلهای نباشد؟! اینجا که میگوید «وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ» مقصود از این وال چیست؟
ولایت گاهی یک طرفی است؛ میگوید: «اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ...»7 ، گاهی هم میگوییم انسانهایی ولی خدا هستند؛ «أشهد أن علیا ولیالله». گاهی خدا ولی انسان است، گاهی انسان ولی خداست. این یک معناست یا دو معناست یا به همان معنای نزدیکی است؟ وقتی دو چیز نزدیک هم هستند هم این نزدیک آن است هم آن نزدیک این است. این یعنیچه؟ در کتابهای رجال مثلا درباره فلان کس میگویند «مولی بنیفلان» این مولی یعنیچه؟ در قرآن آمده «ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ»8. این مولی یعنیچه؟ یعنی خدا دوست مؤمنان است و کافران دوستی ندارند؟ مولی یعنی دوست یا به معنای دیگری است؟ خدا مولای انسان است یا انسان مولای خداست؟ هر دو را میشود گفت یا نه؟ اگر هر دو را گفتیم به یک معناست یا دو معنای متباین است؟ این خصوصیات را با آن ریشة واحد کلمات نمیشود حل کرد. تقریبا حکم مشترک لفظی را پیدا میکند. یعنی همینطور که در مشترک لفظی قرینه معینه میخواهیم که اینجا کدام یک از معانی اراده شده است در اینجا هم این خصوصیات را باید کشف کنیم. قرینهای باید باشد تا بفهمیم این کلمة ولایتی که در آیه «هُنَالِکَ الْوَلَایَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ...»9 آمده به چه معناست. برای فهم این معنا کافی نیست که بگوییم ولایت یعنی نزدیک بودن، یعنی چیزی فاصله نشود. دوباره تأکید میکنم که نمیخواهیم بگوییم آن تحقیقات واژهشناسی و لغتشناسی ارزش ندارد. آنها سر جای خودش بسیار ارزشمند است اما همه جا مشکل ما را حل نمیکند. نه تنها حل نمیکند که گاهی حتی بدآموزی هم دارد و آدم را به اشتباه میاندازد. ازجمله در همین حدیث معروف که «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه» میدانید که گاهی بعضی از شیعهها هم روی جهاتی گفتهاند که مولا یعنی دوست. حالا واقعا این «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» در آن موقعیت غدیر، یعنی اینکه پیغمبر اکرم (ص) فرمود: علی را دوست بدارید، با او رفیق باشید. فقط همین؟! یا به این معناست که علی با شما نزدیک است و بین شما و علی فاصلهای نیست؟ چه چیزی با این اثبات میشود؟ در اینباره باید خصوصیت مورد را کشف کرد که این «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» این مولا یعنیچه؟ چه خصوصیتی در این واژه و در این مورد لحاظ شده است؟ این از موارد استعمال و قرائن به دست میآید. صرف همین که چند تا معنی دارد یا اصل آن یک معنای مشترکی است و یک نقطة مشترک بین آنها وجود دارد، مسأله را حل نمیکند.
درباره مسأله ولایتفقیه نیز وقتی که میخواهیم ولایت را معنا کنیم آیا باید این راههای پر پیچ و خم را طی کنیم تا بفهمیم کلمة ولایت در اینجا یعنیچه یا راه دیگری وجود دارد؟ همه این مشکلات برای کشف معنا در جایی است که ما از خود معنا آگاه نباشیم و فقط بخواهیم از راه لفظ معنای آن را بدانیم، اما اگر عکس آن باشد که معنا را میفهمیم؛ ولی میخواهیم ببینیم به کارگیری این لفظ در این معنا به چه عنایتی بوده است؟ اگر این دلیل و این عنایت را کشف هم نکردیم هیچ مشکلی پدید نمیآید چون میدانیم معنا و منظور چیست. بنده این «میکروفن» را مثال میزنم. وقتی میپرسم «میکروفن» یعنیچه؟ اصل آن چه بوده است؟ کلمه میکرو اینجا چه معنایی دارد؟ فن یعنیچه؟ این ترکیب چه معنایی را میرساند؟ اما وقتی معنی میکروفن را میدانم، دیگر آنچنان لزومی ندارد که درباره لفظ آن تحقیق کنم. معنای ولایتفقیه را همة ما میدانیم یعنیچه. در ولایتفقیه نه صحبت از محبت است و اینکه فقیه را باید دوست داشت و نه صحبت از نصرت؛ یعنی فقیه شما را نصرت میکند، در آیه «مَا لَکُم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلِیٍّ وَلَا نَصِیرٍ»10 میتوان گفت ولی یعنی محب یا ناصر؟ آیا تحقیق در اصل این واژه مشکلی را برای ما حل میکند؟
حکومت لازمه زندگی اجتماعی
یک موضوع پیش همة اقوام و عقلای عالم مطرح بوده و هست و خواهد بود و آن اینکه وقتی جامعه تشکیل شد، مردمی دور هم زندگی کردند، نیازی ایجاد میشود که یک نهادی باید آن را برطرف کند. شخص یا اشخاص و یا هیئتی باید باشد که این نیازها را برطرف کند. انسانها وقتی تنها زندگی میکنند این نیازها را ندارند. اگر بنا بود یک انسان باشد؛ یک انسان غارنشین که احتیاجی به تشکیل حکومت، دستگاه قضایی و دستگاه مقننه و مجری احکام و این حرفها نداشت. این یک نفر، حداکثر باید ببیند خدا چه گفته است. حتی راست و دروغ گفتن برایش مطرح نیست. یکی نیست با او حرف بزند تا راست بگوید یا دروغ بگوید. کسی نیست به او ظلم کند یا او به آن فرد ظلم کند؛ زندگی فردی است، اما وقتی چند نفر با هم زندگی میکنند روابطی میان اینها به وجود میآید که این روابط، نیازهایی را ایجاب میکند. این نیازها غیر از خوردن و آشامیدن فردی یا غیر از آن نیازی است که انسان به خدا دارد و یا باید خدا را عبادت کند. در زندگی اجتماعی نیازهای دیگری بین انسانها با همدیگر پدید میآید و تزاحماتی برایشان اتفاق میافتد، حتی در اینکه میوهای را از درختی بخورند؛ این میخواهد بگیرد آن هم میخواهد بگیرد، دعوا بینشان اتفاق میافتد. زمینی را کسی تصرف کرده و در آن نشسته، دیگری میگوید بلند شو من میخواهم بنشینم. این برای یک زندگی دو نفره است چه برسد به روابط پیچیدهای که امروز میبینید. هر روز هم یک نوع رابطة جدیدی پدید میآید، قرارداد میشود و قانون برایش جعل میکنند، کنوانسیون درست میکنند. این در روابط اجتماعی و لازمة زندگی اجتماعی است. این روابط، نیازهایی را ایجاب میکند؛ پس غیر از خود افراد ـ از آن جهتی که یک فرد است ـ باید کسی باشد که این نیاز را تأمین کند. اول اینکه اگر اختلافی بین اینها پیدا شد بتواند حل کند. بدین معنا که هرچه این گفت برای هر دو اعتبار داشته باشد؛ مقید باشند که قضاوت او را بپذیرند. مقرراتی برای زندگیشان لازم است. اینکه دو نفر را میگوییم، دو نفر فرضی است والا اجتماعات، معمولا از میلیون هم تجاوز میکند. میلیونها انسان وقتی با هم زندگی میکنند طبعا اختلافاتی میانشان پدید میآید. هیچ جامعهای نیست که اختلافی بینشان نباشد. چنین جامعهای در عالم وجود نداشته است و نمیشود پیشبینی کرد که روزی هم چنین جامعهای به وجود بیاید. انشاءالله همه ما زنده باشیم و زمان ظهور حضرت ولیعصر عجلاللهفرجهالشریف را ببینیم؛ چون بیتردید زمان حکومت ایشان حق کسی پایمال نمیشود. اگر کسی ظلم کرد مجازاتش میکنند، اما اینکه اصلا هیچ ظلمی به هیچکس نشود، هیچ اختلافی بین دو نفر پیدا نشود چنین چیزی معلوم نیست در این عالم اتفاق بیفتد. اصلاً زندگی آدمیزاد همین است. این تزاحمات هست و ناچار منشأ اختلافاتی میشود.
برای اینکه این نیاز برطرف بشود دو چیز لازم است: اول اینکه مقرراتی باشد که برای رفع اختلافات، آن مقررات را معتبر بدانند، ولی وجود خود این مقررات همیشه کارساز نیست؛ فرض کنید اگر اموالتان با هم مخلوط شد و نمیدانید چه قدر مال این بود و چه قدر مال آن، مثلا قرعه بیندازند. این قانون، اما عملا ممکن است که طرفین راضی نشوند و حتی با اینکه قانون را قبول دارند خودشان به آن عمل نکنند. نباید آدم به همسایهاش تجاوز کند، اما در عمل با اینکه این قانون را هم پذیرفته است، چنین میکند. غیر از کسی که این قانون و مقررات را وضع میکند کسی هم نیاز است که آن قانون را تحمیل کند یعنی متخلف را وادار کند که بپذیرد؛ والا مشکل حل نمیشود. شما یک کتاب قانون بزرگ بنویسید همه جزئیات هم در آن باشد، اما کسانی عمل نمیکنند. تجربه نشان داده است که همیشه عمل به قانون نخواهد شد؛ پس برای اینکه در جامعه نظم باشد، هرج و مرج نشود و فساد پدید نیاید و به تعبیر خودمان، اختلال نظام لازم نیاید، لازم است غیر از قانون، یک مجری قانون با قدرت اجرایی هم وجود داشته باشد. اسم این حکومت است؛ چیزی که دو عنصر در آن باشد یکی وضع قانون یکی اجرای قانون. این را امروز در فرهنگ عمومی ما حکومت میگویند. در کتابهای فلسفه سیاست و کتابهای سیاست هم اسم آن را حکومت میگویند؛ مثلا میگویند حکومت یا جمهوری است یا مثلا سلطنتی. اما در زمانهای مختلف، جاهای مختلف، واژههای متفاوتی در اینباره به کار رفته است. گاهی کلمه «مُلک» به کار رفته است «وَجَعَلَکُم مُّلُوکًا...»11 یا «... أَنْ آتَاهُ اللّهُ الْمُلْکَ...»12. گاهی هم کلمة سلطان به کار رفته است. در کتابهای فقهی ما «سلطان عادل» آمده است. کلمه حاکم هم ذکر شده است. اصلاً واژه «حاکم شرع» از مسائل ارتکازی همة ما ایرانیهاست. کلمه حاکم که از حکومت است. مُلک که مَلِک از آن گرفته میشود و جمع آن ملوک است. در روایات «سلطان حق» و «سلطان جائر» داریم؛ «من رأی سلطانا جائرا» یعنی همین، یعنی حاکم جائر. واژه ولی و والی هم به کار رفته است.
ولایت بهمعنای حکومت
ادامه دارد....
در فرهنگ شیعی آن چه در کلمات اهلبیت شایعتر است این ماده ولایت است. چرا این واژه را انتخاب کردهاند؟ گفتهاند نکتههایی در خود این مفهوم هست که این واژه را مناسبتر قرار داده است. بعضی گفتهاند برای اینکه لازمهاش یک نوع محبت است یعنی میخواهد بگوید حکومت اسلامی حکومتی است توأم با محبت. این نکته اگرچه نادرست نیست اما معنای ولایت یعنی حکومت، همین. در موارد دیگر هم به کار رفته، معانی دیگر هم دارد اما اینجا و در بحثهای سیاسی و کتابهای فقهی وقتی از «ولایة الفقیه» سخن میگوییم یعنی حکومت. عینا یعنی حکومت، و معانی دیگری که دارد در این کاربرد مورد توجه نیست. مثلاً ما در فرهنگ دینیمان واژه «ولایت تکوینی» داریم. آیا ولایت تکوینی یعنی حکومت؟! خیر، هیچ ربطی به حکومت ندارد؛ قدرت تصرف تکوینی در امور عالم بر خلاف مجاری طبیعی آن را ولایت تکوینی میگویند. چیزی که لازمهاش کرامت و معجزات و این دست امور است. پس ولایت به این معنا هم هست اما این محل بحث ما نیست. در بحثهای سیاسی، اجتماعی و فقهی منظور ما نیست. ولایت تکوینی یک مسألهای است تقریبا عرفانی. نه جای بحث آن در فقه است و نه با این بحثها ارتباطی دارد. ولایة الفقیه یعنی حکومة الفقیه. ولایت در موارد دیگری که استعمال میشود و به هر معنایی که بیاید، ارتباطی با این بحث ندارد، اما کسانی که میخواهند مغالطه کنند یا به هرحال قصور دارند یا معلوماتشان کم است، قاطی میکنند. میگویند وقتی شما میگویید فقیه ولایت دارد یعنی ولایت تکوینی دارد؛ در حالی که ولایت تکوینی یک قدرت نفسانی روحانی است و اصلا ربطی به تشریعیات و به قانون ندارد. حکومت یعنی چه کسی حق قانونگذاری و حق اجرای قانون دارد و رأی چه کسی قانونا معتبر است. حالا یک نفر باشد یا یک نهاد هزار نفری یا میلیونی باشد. بحث ما در اصل واژة ولایت است؛ بنابراین شبهههایی که دارند درباره اینکه شما وقتی میگویید هر چه امام معصوم دارد ولیفقیه هم دارد، پس یعنی فقیه ولایت تکوینی هم دارد، اصلا مسأله تکوینیات در اینجا مطرح نیست؛ فضای تشریع و اعتباریات است. یعنی چه کسی قانونا حق دارد فرمان بدهد و قانونا مردم باید فرمان او را اطاعت کنند. صحبت مسایل تکوینی نیست. هر معنای دیگری هم ولایت داشته باشد، ربطی به این معنا ندارد.
فرض کنید یکی از معانی ولایت اهلبیت، محبت است، آیا عشق به رهبر نیز واجب شرعی است؟ اینکه باید او را به عنوان یک مؤمن یا افضل مؤمنین دوست بداریم، حرف دیگری است و ربطی به ولایتفقیه که در فقه و مسائل اجتماعی و سیاسی مطرح میشود، ندارد. بله او را باید دوست بداریم چون افضل مومنین است و بیشترین حق را بر همة مومنین دارد. درست است اما این مسأله، مسأله اخلاقی است.
ولایة الفقیه یعنی فقیه این حق را دارد که حکم حکومتی صادر کند، حکم ولایی صادر کند و اطاعت آن حکمش برای مردم واجب است. حالا دلیلش چیست؟ علت اینکه این حق برای او و این تکلیف بر مردم ثابت میشود، چیست؟ آن را بعد باید بحث بکنیم که منشأ ولایتفقیه از کجاست و اعتبارش از کجاست و چه لوازمی دارد. پس نکتة اول این است که ولایت یعنی حکومت. حکومت یعنیچه؟ یعنی همان نهادی که برای زندگی اجتماعی و برای پرهیز از هرج و مرج و حفظ امنیت جامعه لازم است. به کسی هم که متصدی این نهاد باشد ولی میگوییم. «اللّهُ وَلِی الَّذِینَ آمَنُواْ»، «إِنَّمَا وَلِیکمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ» البته من نمیخواهم بگویم این ولی حتما به همین معناست و موردش این است. «اولیالامر» که در قرآن اطلاق شده است یکی از اصطلاحات است. سلطان هم هست. ملک هم هست و استعمال اینها در اینباره هیچگونه اشکال شرعی و قانونی ندارد. در قرآن آمده است: «أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَینَآ آلَ إِبْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَآتَینَاهُم مُّلْکا عَظِیمًا»13 مَلِک یعنی «من له المُلک». مالک یعنی «من له المِلک» هیچ اشکالی در به کار بردن اینها نیست، ولی واژهای که در فرهنگ دینی ما به جای حاکم شایع شده است، ولی است. ولایت یعنی حکومت.
پیام رسان