90/3/20
4:41 ع
مستند الماسی برای فریب قسمت چهارم
|
مستند الماسی برای فریب قسمت سوم
|
مستند الماسی برای فریب قسمت دوم
|
|
مستند الماسی برای فریب قسمت اول
|
گوشه هایی از مستند الماسی برای فریب
|
مستند الماسی برای فریب قسمت چهارم
|
مستند الماسی برای فریب قسمت سوم
|
مستند الماسی برای فریب قسمت دوم
|
|
مستند الماسی برای فریب قسمت اول
|
گوشه هایی از مستند الماسی برای فریب
|
پیگیری آلودگی نفتی و گازی در مسجد سلیمان
|
برای دانلود
به آدرس زیر مراجعه کنید..........
90/3/17
9:48 ص
ستایش نصرالله از اندیشههای امام خامنهاى
سید حسن نصر الله دبیرکل جنبش مقاومت حزبالله در مراسم افتتاحیه کنفرانس اندیشههاى حضرت آیت الله خامنهاى سخنرانی کرده است.
در ادامه متن کامل سخنان سید حسن نصرالله را می خوانید:
براى من افتخارى است که در افتتاحیه این کنفرانس شرکت کنم. و آنرا گامى مهم و پایهگذار در این زمنیه مىدانم. زیرا براى اولین بار است که اندیشهها و دیدگاههاى امام خامنهاى در ابعاد مختلف آن در خارج از ایران، مورد بحث و بررسى قرار مىگیرد. در ضمن از دستاندرکاران و حاضران و شرکتکنندگان در این کنفرانس و میزگردهاى مربوطه، بهخصوص کسانى که از خارج از لبنان قبول زحمت کردند و به این کنفرانس تشریف آوردهاند، تشکر مىکنم.
آشنایى شخصى و مستقیم اینجانب با امام خامنهاى به سالهاى 1987 باز مىگردد به نحوى که این مدت طولانى زمینه دیدارهاى مکرر و آشنایى با خیلى از دیدگاهها، نظرات و تحلیلها و مبانى فکر ایشان و نقطهنظراتشان در مسائل مختلف و همچنین زمینه آشنایى با اخلاق و رفتار عالى ایشان را فراهم نمود.
خلاصه همه این دیدارها، آشنایىها و گفتگوها این است که ما با رهبرى عظیم از لحاظ مدیریت، تقوى و اجتهاد روبرو هستیم، ما با رهبرى روبرو هستیم که چشماندازى گسترده و دیدگاهى همهجانبه و عمیق به مسائل روز دارد، زیرا اولاً بر مبناى آشنایى حقیقى با دیدگاههاى مردم است و ثانیا بر اساس آشنایى با نیازها و خواستههاى ملتهاى شریف مىباشد، سوم اینکه بر اساس آشنایى خود با امکانات بالقوة و بالفعل ملل اسلامى مىباشد و چهارم اینکه دیدى تیزبین در راهکارها و راهحلهاى اساسى و واقعبینانه دارند. و این امر را در هنگام طرح مشکلات و بحرانها و اختلافات مشاهده مىکنیم. متوجه مىشویم که وى به تمام ابعاد موضوع احاطه داشته و دیدگاهها و تحلیلهاى متنوعى را در مورد آن ارائه مىدهد. و در نهایت تصمیمى مبنى بر آگاهى کامل نسبت به همه ابعاد موضوع ارائه مىدهد.
ما در واقع با شخصیتى استثنائى و عظیمى روبرو هستیم که متاسفانه امت اسلامى کمتر با وى آشناست و این نشان از مظلومیت وى دارد که حتى در امت اسلامى و حتى در ایران ابعاد مختلف شخصیتى وى بهخصوص جنبه مدیریتى و رهبرى، آنچه که باید و شاید مورد توجه قرار نگرفته است، زیرا ما با شخصیتى روبرو هستیم که دشمنانش، او را محاصره کرده و دوستان وى حق وى را ادا نمىکنند. و این وظیفه ماست که امت اسلامى را با چنین شخصیتى آشنا کنیم که از برکات وجود وى در این بحرانها استفاده کنند. و استفاده از این رهبر، فقیه و اندیشمند به نفع آینده و حال و دنیا و آخرت این ملتهاست، زیرا امت اسلامى اکنون با بحرانهایى روبرو است که در این چندین قرن بىسابقه بوده است و وظیفه این کنفرانس این است که در چنین شرایطى این رهبر را به ملتهاى اسلامى معرفى کند.
در جریان کنفرانس مادرید 1991، شرایط در منطقه تغییر کرده بود، همه معادلات بینالمللى به این سو تغییر جهت داده بود که امریکا صلح و سازش در منطقه را به مرحله عمل خواهد رساند. همه شخصیتها وهمه تحلیلگران صلح و سازش را محقق مىدانستند، و اینکه مقاومت در لبنان مجبور خواهد شد فعالیتهاى نظامى و عملیات خود را در لبنان متوقف کرده و تن به سازش بدهد، این دیدگاه در نزد خیلى از مقامات ایرانى نیز وجود داشت، تنها این رهبر انقلاب بود که موضعى انحصارى داشت و بیان کرد این مذاکرات به نتیجه نخواهد رسید و این صلح و سازش امضا نخواهد شد، بروید به علمیات خود ادامه بدهید. این دیدگاه رهبر بود، در حالى که برخى از شخصیتهاىی که در آن مذاکرات شوم شرکت کرده بودند، تنها بعد از گذشت بیست سال متوجه این امر شدند و دچار نا امیدى و سرگردانى شدند.
در سال 1996 همه شما شاهد بودید که توافقهایی در مذاکرات صلح و سازش بین اعراب و اسرائیل بهدست آمده بود و در آن موقع سخن از "تعهدات رابین" زده مىشد. مبنى بر اینکه اسحاق رابین موافقت کرده که اسرائیل به مرزهاى چهارم ژوئن 1967 که شامل جولان هم مىشود، عقبنشینى کند، همه در آن موقع مىگفتند که این سازش حتمى است و شرط تحقق آن این است که کشورهاى عربى به اسرائیل با مرزهاى چهارم ژوئن موافقت نمایند. همه مىگفتند که کار تمام شده است و باید به دنبال بررسى سرنوشت خود در مرحله جدید باشیم و باید در مسئله مقاومت و عملیات مسلحانه تجدید نظر کنیم و به دنبال برنامههاى سیاسى و غیرنظامى تازهاى باشیم، و وضعیت خیلى حساسى در پیش رو بود. در آن زمان دیدگاه مقام معظم رهبرى در این مورد خیلى واضح بود، وى بیان کرد به نظر من این صلح و سازش محقق نخواهد شد و صلح بین اسرائیل و سوریه و حتى با دولت لبنان محقق نخواهد شد. من به شما پیشنهاد مىکنم که مقاومت به فعالیتها و جهادش ادامه بدهد، حتى بر عملیات خود بیافزاید، تا بتواند به پیروزى دست یابد و به این حرفها و حدیثها اهمیتى ندهید و گوش نکنید. حدود دو هفته بعد همین اسحاق رابینى که خواهان امضاى صلح با سوریه بود، سخنرانى میکرد و یکى از صهیونیستهاى تندرو - البته همه صهیونیستها تندرو هستند- پیشقدم شد و او را ترور کرد و به دنبال آن شیمون پرز جانشین وى شده و تمام مذاکرات صلح و سازش را بر باد داد.
در آن زمان وضعیت جنبش حماس و جهاد اسلامى بسیار دشوار بود و هیچکسى فکر نمىکرد که این دو جنبش قدرت و امکانات و توانایى انجام عملیات و یا اقدامى مسلحانه در سرزمینهاى اشغالى را داشته باشند، ولى به حول و قوه الهى ما شاهد بودیم که عملیات شهادتطلبانهاى در قدس و در تلآویو صورت گرفت و تیر خلاص را به این مذاکرات زد. بعد از آن شاهد درگیریهاى مکررى در مرزهاى جنوبى لبنان و ارتش اسرائیل بودیم و کنفرانس شرمالشیخ برگزار شد که در آن همه سران دنیا براى دفاع از امنیت اسرائیل و محکومکردن آنچه آنها تروریست مىدانستند، برگزار شد. و از اسم از حماس، جهاد اسلامى و حزبالله به عنوان گروههاى تروریستى یاد کرد و ضمن تهدید این احزاب، قطعنامههاى تصویب شد که بر اساس آن همه این کشورها مىبایست این گروههاى تروریستى را تحریم کنند. به دنبال این قطعنامه، اسرائیل به رهبرى نتانیاهو، جنگ آوریل 1996 را به راه انداخت و در سایه عدم تحقق اهداف این جنگ، دوباره همه چیز به نقطه صفر بازگشت.
در آن زمان امام خامنهاى همواره از پیروزى صحبت مىکرد و همواره تاکید مىکرد که بر اساس ایمان و باورهاى دینىاش به این پیروزى مطمئن است. وى بعد از سال 1996 همواره مىگفت که اسرائیل اکنون سرگردان است و در باطلاق افتاده است و در لبنان نه راه پس دارد و نه راه پیش، و آینده معرکه به دست مقاومت است.
در اواخر سال 1999 انتخابات نخستوزیرى را در اسرائیل شاهد بودیم و رقابت سختى بین نتانیاهو و باراک رخ داد و هر کدام از آنها وعده عقبنشینى از لبنان را دادند، در این میان باراک حتى مهلت زمانى نیز مقرر کرد، همه در لبنان و سوریه بر این باور بودند که بعد از انتخابات، دوباره همه چیز به وضعیت معمولى و قبلى خود بازگشته و عقبنشینى محقق نخواهد شد. و باراک تا زمانى که ضمانتهایی از لبنان و سوریه به دست نیاورد، از جنوب لبنان عقبنشینى نخواهد کرد. ما در مقاومت نیز بر این باور بودیم که این امر عملى نخواهد شد ولى در دیدار با امام خامنهاى با دیدگاه جدیدى روبرو شدیم. ایشان موضع کاملا متفاوتی را در این باره داشتند. وى به برداران مقاومت گفته بود که خود را براى پیروزى و مرحله بعد از آن آماده کنید، مواضع خود را در آن زمان بررسى کنید، براى همین بود که ما از عقبنشینى زودهنگام ارتش اسرائیل شوکه نشدیم وخود را براى پیچیدگىهاى این مرحله آماده کرده بودیم. در نهایت برخورد با مزدوران سابق از فرقهها و مذاهب مختلف و برنامههاى ما در مورد مناطق آزادشده مسائل پیچیدهاى بود که آمادگى خاصى را مىطلبید. و به دنبال این هشدارهاى مقام معظم رهبرى خودمان را خوب براى این شرایط جدید آماده کرده بودیم.
در جنگ ژوئیه 2006 که در واقع یک جنگ جهانى از لحاظ تصمیمگیرى، و عربى از دیدگاه حمایت و پشتیبانى و اسرائیلى از دید اجرا بود و با هدف از بینبردن مقاومت و جامعه مقاوم در لبنان بود، و همه در آن زمان شاهد خشونت و آتش و ویرانىها در حملات اسرائیل به لبنان بودیم، هیچکس حرفى از پیروزى نمىزد، و همه تنها سخن از جان سالم به در بردن و زنده بیرونآمدن از جنگ مىراندند. در این جنگ کشور کوچکى بود که مقاومت در مکان کوچکى از آن مستقر شده بود و همه دنیا به جنگ با آن آمده بودند. و اسرائیل با آن امکانات نظامى و با آن ماشین جنگى خود به جنگ این مقاومت رفته بود که عملیاتش همواره جنگ و گریز بود. در آن جنگ مقام معظم رهبرى از طریق یکى از دوستان، پیام شفاهى را براى ما ارسال کردند که در چند صفحه قابل نوشتن است، من برخى از نکات این پیام را براى شما بازگو مىکنم. ایشان در آن پیام جنگ تابستان 2006 را به جنگ احزاب تشبیه کرده بودند که همه احزاب و عشایر و قبایل جمع شده بودند و پیامبر صلىالله علیه و آله و اطرافیانش را محاصره کرده بودند و تصمیم داشتند که آنها را سربه نیست کنند. ولى بر خدا توکل کنید، و من به شما مىگویم که شما پیروز هستید، بلکه بعد از اتمام این جنگ شما به نیروى تبدیل خواهید شد که هیچ کسى نمىتواند در برابر شما بایستد. در آن زمان بهخصوص در ابتداى جنگ چه کسى و چه شخصیتى مىتوانست سرانجام جنگ را چنین ارزیابى کند!
بعد از حادثه یازده سپتامبر همه نفسها در سینه حبس شد. همه مىگفتند که منطقه به زیر سلطه سیاه امریکایىها خواهد رفت. همه مىگفتند که سایه شوم امریکا براى صدها سال بر منطقه خواهد افتاد. برخىها جنگ امریکا در منطقه را به جنگهاى صلیبى تشبیه کردند. در آن زمان دیدارى با مقام معظم رهبرى داشتیم و اوضاع را جویا شدیم، ایشان دیدگاهى کاملا متفاوت داشتند، با وجود اینکه خیلى از مقامهاى ایرانى آن موقع به نزد ما مىآمدند و مىگفتند که اوضاع تغییر یافته و با وضعیت جدیدى روبرو هستیم و باید به دنبال مذاکره و سازش با امریکا باشیم. مقام معظم رهبرى در آن زمان مىگفتند: از ایالات متحده نترسید و نگران نباشید. امریکا به نقطه بلندى سقوط رسیده است و اکنون در سراشیبى سقوط قرار دارد. آنها وقتى که به افغانستان و عراق آمدند با پاى خود به جهنم آمدند و این آغاز پایان امریکا و نظم نوین آن است. و باید بر این اساس رفتار و تجزیه و تحلیل کنیم، زیرا وقتى امریکا نتواند از طریق کشورهاى مزدور و حتى از طریق ارتش، ناوها و نیروهایش به اهداف خود برسد، این امر نشاندهنده ضعف و ناتوانى است. و این امر نشاندهنده عدم آشنایى حاکمان با ملتها و فرهنگ جهاد و روحیه مقاومتخواهى آنهاست و بسى امید در این اوضاع نهفته است.
به طور خلاصه بگویم که در سال گذشته، امت اسلامى با بدترین جنگ در تاریخ ایالات متحده روبه رو بود و ایالات متحده و همپیمانانشان تصمیم داشتند به منطقه بیایند و تمام دولتهاى محور مقاومت را سرنگون کنند و در این رودروى ، مقام معظم رهبرى به بهترین وجه توانستند این بحران را مدیریت کنند. و با عقل ، تدبیر و حکمت خود توانستند این بحران را پشت سر بگذارند. ولى اکنون نمى توان ابعاد این جنگ را بر ملا ساخت.
مقام معظم رهبرى همواره بر این باور بودند که اسرائیل به سمت نابودى مىرود، و آنرا بسیار نزدیک مىبیند و بر این باور است که مذاکرات صلح و سازش سرانجامى ندارد و هر آنچه که در اطراف ما در مورد فلسطین مىگذرد، نشان از عزم و اراده قوى ملتها بهخصوص ملت مقاومت فلسطین دارد. این جوانان فلسطینى نشان دادند که با نسل جدیدى از فلسطینیان روبرو هستیم که بسیار امیدوار است و شور و حماسه بزرگى در سر دارد. این دیدگاه مقام معظم رهبرى را تنها در سایه عقبنشینىهاى مستمر ایالات متحده و موفقیتهاى بیش از پیش مقاومت و از طریق تجزیه و تحلیل جنگ تابستان 2006 و جنگ غزه مىتوانیم دریابیم و مطمئن باشیم که اسرائیل در آینده نزدیک نابود خواهد شد. و همه این تحلیلها نشان از دقت و صحت تحلیلها و دیدگاههاى مقام معظم رهبرى دارد.
امروز که ما این کنفرانس را افتتاح مىکنیم، ناگزیر هستیم یادى کنیم از جوانان فلسطینى که روز گذشته در جولان حماسهاى پر شور آفریدند. عزم و اراده آنها نشان داد که ملتها بیش از پیش خواستار ازبین رفتن اسرائیل هستند. چرا که مدت زمانى است که امریکا به منظور حمایت از امنیت اسرائیل، در صدد موجسوارى بر روى انقلابهاى منطقه مىباشد. علیرغم تضییع حقوق فلسطینىها و ادامه اشغالگرى اسرائیلىها کماکان امریکا سخن از حقوق بشر و آزادىهاى سیاسى مىزند. حادثه دیروز جولان نشاندهنده هوش و درایت ملل مسلمان است که امام خمینى و مقام معظم رهبرى در صدد بیدارى آن بودهاند.
منبع : http://www.presstv.ir
90/3/15
11:30 ص
90/3/13
2:56 ع
خاطرات و گفتار بسیار خواندنی از دختر گرامی امام خمینی(ره)؛
آقای خامنهای بهترین جانشین برای حضرت امام (ره) هستند
به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری فارس، ماهنامه پاسدار اسلام در شماره جدید خود ویژهنامهای درباره حضرت امام(ره) منتشر کرد.
در یکی از مطالب، خاطراتی خواندنی از خانم زهرا مصطفوی دختر بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی منتشر شده است که متن آن در ذیل میآید:
اشاره: آنچه در پی میآید بخشی از خاطراتی است که در طول سالهای گذشته از خانم دکتر زهرا مصطفوی یادگار گرامی حضرت امام سلامالله علیه شنیدهام؛ خاطراتی که از سادهترین آنها مانند بازی با کودکان در خانه تا بزرگترین آنها همچون مسئله رهبری آینده، آموزنده و برای رهروان روحالله بسی ارزشمند است. اکنون به مناسبت سالگرد عروج آن عزیز سفرکرده - که همچنان اندیشه و راهش زنده و پویاست - تقدیم امت امام میشود.
محمدحسن رحیمیان
گردش به سمت گلها
- امام نسبت به مسئله محرم و نامحرم و برخورد با نامحرم، بسیار مقید بودند. من حدوداً 11 سال داشتم و هنوز چادر چیت سر میکردم. آقای اشراقی (داماد اول امام) ما را دعوت کرده بودند و من همراه ایشان به مهمانی رفتم. آقای اشراقی باغچهای داشتند که وسط آن معبری بود و آنجا دو سه تا صندلی گذاشته بودند که در آنها امام و آقای اشراقی روی صندلی نشستهاند. آن روز کسی در را باز کرد و خود آقای اشراقی به استقبال آمدند. ما به خاطر قضیه نامحرم بودن، جلوی شوهر خواهرها نمیآمدیم. من یکه خوردم و از امام پرسیدیم: «سلام بکنم؟» امام گفتند: «واجب نیست». من چون خجالت میکشیدم با آقای اشراقی روبهرو بشوم و سلام نکنم، از مسیر خارج شدم و رفتم میان علفها و گیاهان باغچه و از آن معبر نرفتم تا با ایشان روبهرو نشوم.
الآن هم منزل ما اینطوری است که مردها و زنها به خاطر مهمانی دور هم نمینشینند، مگر به خاطر مراسم و مسائل جدی شرعی. بعد از انقلاب خود من در تلویزیون، سمینارها، سخنرانیها و جلساتی که آقایان و خانمها حضور داشتند، حضور فعال داشتم و امام هرگز نگفتند نروید و این کار را انجام ندهید، ولی در همان دوران اگر شوهر خواهرم میآمدند، این طور نبود که سفره زنها و مردها یکی باشد. رفتوآمد بود اما مردها جدای از زنان در اتاقهای مختلف پذیرایی میشدند.
* سفره محرم و نامحرم جدا بود
- تا آخرین لحظه زندگی امام، همواره سفره محرم و نامحرم جدا بود. یک بار مادرم به امام گفته بودند: «ما امشب منزل نفیسه خانم - دختر بزرگ آقای اشراقی - دعوت داریم». امام فکر کرده بودند که در منزل نفیسه خانم، همسرش و شوهر خواهرهایشان هستند و مرد و زن با هم هستند و به مادرم گفته بودند: «این مجلس، مجلس حرام است. شما میخواهید به مجلس حرام بروید؟» مادرم گفته بودند: «همه به من محرم هستند.» امام گفته بودند: «به دخترها که محرم نیستند». مادر گفته بودند: من میروم که به همه مردها محرم هستم (دامادها و احمد). امام در این مورد بسیار دقت میکردند.
* امام به خواهرم دیه دادند!
آنچه از دوران بچگی یادم هست، این است که من حدود 8ساله بودم، خواهرم ده سال و خواهر بزرگترم (همسر آقای اشراقی) 12 سال داشت. ما با بچههای منزل همسایه سمت چپ خانه که منزل آقای کمالوند بود، عروسکبازی میکردیم . . . گاهی هم گرگم به هوا بازی میکردیم. امام به ما گفته بودند منزل آقای کمالوند نرویم.
ایشان از علما و از دوستان امام بودند. این دوستی هم قصه جالبی دارد. به ما گفته بودند به: آنجا نروید. هروقت میخواهید بازی کنید، دخترشان - که اسمش طاهرهخانم بود - بیاید پیش شما. پشت بامهای منزل ما به یکدیگر راه داشت. ما همگی بچه بودیم، ولی آنها نوکر 14- 15سالهای داشتند که به تازگی صدایش دورگه شده بود. به همین جهت آقا دستور داده بود: شما نباید به منزل آنها بروید. وقتی آقا از مسجد سلماسی برمیگشتند و به طرف منزل میآمدند، از پشت کوچه صدای گرگم به هوای ما بچهها را شنیدند. وقتی به منزل آمدند، از کارگرمان - زیور - پرسیدند: «بچهها کجا هستند؟» او جواب داد: «منزل آقای کمالوند.» گفتند: «برو بگو بیایند.» ما خیلی ترسیدیم. برگشتیم به منزل و سهتایی توی زیر زمین رفتیم، خطاب امام، بیشتر به خواهر بزرگترم بود که مکلف شده بود. امام یک چوب نازک خشک را برداشتند و محکم به لبه دیوار زیرزمین زدند و گفتند: «من نگفتم نروید؟ چرا رفتید؟» بسیار هم عصبانی بودند. چوب شکست و یک تکهاش به پای خواهرم خورد. بلند شدیم و به اتاق رفتیم و من دیدم پای خواهرم کمی کبود شده است.
شب به آقا گفتم: «خرده چوبی که به دیوار زدید و شکست، به پای صدیقه خورده پایش کبود شده.» امام پرسیدند: «واقعاً؟» گفتم: «بله». گفتند: «برو بگو بیاید». صدیقه خانم آمد و امام پایش را دیدند و به او دیه دادند! من به خودم گفتم: ای کاش پای من کبود شده بود! امام تا این حد روی مسائل شرعی دقت داشتند، در حالی که بچهشان بود و عمداً هم نزده بودند. با همه انس و توجه و محبتی که امام داشتند، ما از ایشان خیلی حساب میبردیم. البته حق با ایشان بود من خیلی شلوغ بودم.
آغوش مهربان آقا
- شاید اولین خاطرهای که از دوران کودکی به یادم مانده، به خاطر لذتی که از حضور امام میبردم، این است که امام شبها زیر کرسی مینشستند و من که یک دختر چهار پنج ساله بودم، میرفتم زیر کرسی و سرم را از زیر بغل ایشان بیرون میآوردم و چون بچه شیطانی هم بودم، خیلی وول میخوردم، ولی ایشان دلشان نمیآمد به من بگویند برو؛ فقط نگهم میداشتند که خیلی شلوغ نکنم. گاهی هم دستی به سر و صورتم میکشیدند. من چون خیلی از این کار لذت میبردم که در آغوش پدر باشم، نمیرفتم. ایشان هم نمیگفتند برو، ولی دست و پایم را میگرفتند که خیلی شلوغ نکنم. خیلی با خوشرویی و محبت با من رفتار میکردند و من از این کارشان خیلی لذت میبردم؛ لذا اولین خاطرهای که از دوران بچگی یادم میآید این است که شبها دور کرسی مینشستیم و بسیاری از اوقات من شام خودم را هم همانجا و همراه امام میخوردم.
* برنامه ثابت امام برای بازی با کودکان
- بیش از آنکه تصور کنید حضرت امام اهل محبت بودند. بچه بودم و یک روز در حیاط نشسته بودیم، به من گفتند: «اگر توانستی این مداد را با دست راستت به دیوار بزنی، من به تو جایزه میدهم». من گفتم: «اینکه کاری ندارد». گفتند: «بینداز!». من هم مداد را دادم به دست راستم و پرت کردم به طرف دیوار و بعد گفتم: «جایزهام را بدهید!». امام گفتند: «با دستت پرت نکردی». گفتم: «چرا! با دستم پرت کردم». گفتند: «نخیر! دستت هنوز به بدنت هست!» من تازه متوجه شدم که دارند با من شوخی میکنند.
امام برای بازی با ما وقت خاصی داشتند. صبحها در منزل تدریس میکردند و طلاب میآمدند. نیمساعت به اذان ظهر مانده، طلاب میرفتند و امام میآمدند به حیاط و یک ربع با ما بازی میکردند. ما هم میدانستیم و از قبل جمع میشدیم. ما معمولاً از گِل باغچه تیله درست میکردیم و میگذاشتیم خشک میشدند، بعد با آنها تیلهبازی میکردیم و هرکس میتوانست تیله بیشتری را بزند، برنده بود. البته بازیهای گوناگونی از جمله گرگم به هوا بازی میکردیم. ایشان مینشستند و یک نفرمان سرش را در دامن ایشان میگذاشت و بعد همه میرفتند و قایم میشدند، بعد آن فرد بلند میشد و دنبالمان میگشت. امام به ضعیفترها کمک هم میکردند. من از همه شلوغتر بودم و یکی از خواهرهایم (خانم آقای اشراقی) با اینکه چهار سال از من بزرگتر بود، آرامتر و مظلومتر بود و زبر و زرنگی مرا نداشت. گاهی اوقات میرفتم بالای درخت کاجی که در منزلمان بود و آنجا قایم میشدم. کسی سرش را بلند نمیکرد به آنجا نگاه کند. امام میدانستند که بچهها نمیتوانند مرا پیدا کنند و با سرشان اشاره میکردند، یعنی آنجا را نگاه کن و جای مرا لو میدادند. گاهی اوقات هم زیر عبایشان قایم میشدیم.
امام عصرها هم برای تدریس به مسجد سلماسی قم در کوچه آقازاده میرفتند و تقریباً نیمساعت به اذان مغرب که آفتاب هنوز بالای دیوار بود، به منزل برمیگشتند و ما منتظرشان بودیم. میآمدند و یک ربع با ما بازی میکردند و بعد سراغ کارهای خودشان میرفتند.
امام سر شب شام میخوردند، بهقولی سه از غروب رفته، گاهی قبل و گاهی بعد از شام میآمدند و با ما بازی میکردند. اوایل کودکی بازی بود و بعد به تدریج تبدیل به کتاب خواندن شد. من در 13-14 سالگی خیلی اهل مطالعه بودم و کتابهای رمان و تاریخی را غالباً بلند میخواندم و بقیه گوش میدادند. بزرگتر که شدیم، امام معما و چیستان یا مسئلهای مطرح میکردند و ما سعی میکردیم پاسخ آنها را پیدا کنیم. گاهی اوقات هم نمیتوانستیم جواب بدهیم.
* دفاع امام از کوچکترها
- یادم هست 10 -11 ساله بودم و حاجآقا مصطفی شاید 21-22 ساله بود. به من گفت: «یک لیوان آب به من بده!» امام نشسته بودند. من شانههایم را بالا انداختم و گفتم: «نمیخواهم». حاجآقا مصطفی ناراحت شد و آمد طرف من که مرا دعوا کند. امام به من اشاره کردند که فرار کن. داداش دید و گفت: شما این جور میکنید که گوش به حرف نمیدهد». آقا گفتند: «اگر گوش به حرفت بدهد، امروز میگویی یک لیوان آب بده، پسفردا میگویی کفشهایم را جلوی پایم جفت کن!».
* مصطفی بر فراز گلدسته!
- همراه خانم (مادرشان) در صحن حضرت معصومه سلام الله علیها بودم. حدود 8 - 9 سال داشتم و داداش 18- 19 ساله بودند. خانم سرشان را بلند کردند و توجه کردند که یک نفر روی مناره کله معلق ایستاده است. اولین حرفی که خانم زدند این بود که گفتند: «خوش به حالش!» خانم خیلی شاداب و دلشاد بودند. همه نگران شدند، ولی خانم گفتند: «فکر میکنم مصطفی باشد. غیر از مصطفی کسی جرأت نمیکند آن بالا برود و معلق بزند!» جالب این است که خانم نگران نشدند و اصلاً اهل اینجور نگرانیها نبودند. بقیه خیلی نگران شدند، ولی ایشان ابداً.
* امام به من گفتند: کودتاچی!
ما اغلب برای ناهار آبگوشت داشتیم، چون امام آبگوشت دوست داشتند، ولی من اصلاً آبگوشت دوست ندارم و در منزل همسرم هم جز چندباری که نوههایم آمدند و خواستند برایشان درست کنم، آبگوشت درست نکردهام. یک بار که حدوداً 9 - 8 ساله بودم در فصل تابستان بود و امام وضو گرفته بودند و داشتند از پله بالا میآمدند و من ظرف گوشتکوبیده دستم بود. چشمم که به آقا افتاد، بشقاب را به طرف دیوار پرت کردم و گفتم: «کی گفته هر کس بزرگتر است، باید حرف، حرف او باشد؟ شما چون بزرگترید و آبگوشت دوست دارید، من هم باید آبگوشت بخورم؟» ایشان آمدند بالا و به خانم گفتند: «بچهها را بنشانید و از آنها بپرسید چه غذایی دوست دارند و هرروز مطابق میل یکی از آنها غذا بپزید!». البته به من لقب «کودتاچی» دادند و گفتند: تو کودتا کردی!
* خواهش امام از من: به چین نرو!
- چند سال قبل از فوت امام مرا به چین دعوت کردند که بروم آنجا و صحبت کنم. سر سفره بودیم و ایشان به خاطر قلبشان به دستور دکتر پشت میز کوچکی مینشستند و غذا میخوردند. من خیلی عادی و معمولی گفتم: «من هفته دیگر به چین میروم. مرا دعوت کردهاند.» حرفهای دیگری زده شد و گذشت. چند دقیقه بعد، امام به من گفتند: «فهیمه (مرا در منزل فهیمه صدا میزنند) بیا!» بعد گفتند: «سرت را بیاور پایین!» من کنار ایشان ایستاده بودم. گوشم را نزدیک دهانشان بردم. امام گفتند: «میخواهم از تو خواهش کنم به چین نروی». من مکثی کردم و گفتم: «چشم»، ولی حقیقتش این است که کمی به من برخورد که چرا ایشان همان وقت به طور عادی این مطالب را نگفتند. مثلاً نگفتند مصحلت نیست و نرو و چرا اینجور گفتند. وقتی غذا خوردن تمام شد و ایشان خواستند به اطاقشان بروند، من همراهشان رفتم و گفتم: «میخواهم از شما گله کنم». پرسیدند: «چرا؟» جواب دادم: «شما فکر میکنید اگر مرا منع کنید گوش نمیکنم؟ همانجا به من میگفتید نرو، مصحلت نیست. من هم قبول میکردم. لازم نبود مرا صدا بزنید و درِ گوشم بگویید». گفتند: «آدم وقتی میخواهد چیزی را به کسی بگوید، باید به کف پای او بگوید؟ باید درِ گوشش بگوید!» فهمیدم میخواهند از در شوخی درآیند. گفتم: «هم من میدانم منظورم چیست، هم شما میدانید!».
* دقت و مراعات ظریف
- نکته دیگری که یادم آمد از دورهای است که امام کسالت داشتند. حدود ده روز قبل از رحلتشان بود. امام بیمار بودند و باید در بیمارستان بستری میشدند. امتحان جامع دکترا هم داشتم. امام هم قرار بود فردای آن روز به بیمارستان بروند. من وقتی وارد منزل شدم، ایشان داشتند با مادرم شام میخوردند. شنیدم که گفتند: «به فهیم نگویید.» من همانجا متوجه شدم که ایشان میخواهند به بیمارستان بروند، منتها ایشان به دیگران توصیه میکردند به من نگویند که حواسم برای امتحان پرت نشود. من به روی خودم نیاوردم که میدانم. آمدم و نشستم و صحبت کردیم و شب به منزل برگشتم.
صبح فردا دلم نیامد که نروم و امام(ره) را نبینم. از آن طرف هم از بیمارستان گفته بودند جواب آزمایش حاضر نیست و باید فردا برای عمل بیایید. من این را نمیدانستم. وقتی آمدم و وارد اتاق شدم، فکر کردم امام را میخواهند به بیمارستان ببرند. به روی خودم هم نمیآوردم که میدانم. به محض اینکه وارد شدم، امام دستشان را باز کردند و گفتند: «خیالت راحت! قرار نیست به بیمارستان بروم». پرسیدم: «جدی میگویید؟» یادم نیست عین جملهشان چه بود، اما آن را جوری ادا کردند که من باور کردم که قرار نیست اصلاً به بیمارستان بروند و با کمال آرامش رفتم و امتحانم را دادم و برگشتم و تازه فهمیدم که قرار است فردای آن روز بروند. اینقدر دقیق بودند که من از نظر روحی لطمه نخورم و امتحانم خراب نشود.
* بیشترین ناراحتی امام از آقای منتظری و ماجرای قطعنامه بود
- من اصلاً در مورد قضیه آقای منتظری ناراحت نشدم و فکر میکردم حق همین است که امام ایشان را کنار بگذارند، چون دیده بودم که امام چقدر از دست ایشان اذیت شدند. رنج امام حد و اندازه نداشت. باورشان نمیشد کسی که آنقدر مبارز و متدین بوده، اینطور تحت تأثیر قرار بگیرد. فوقالعاده زیاد هم تلاش کردند تا ایشان را از بعضی ارتباطات و کارها منع کنند. امام کمتر مسائل بیرون را در اندرون نقل میکردند، ولی در ارتباط با ایشان از بس منقلب و ناراحت بودند، میآمدند و میگفتند.
من در طول زندگی امام، دو بار ناراحتی فوقالعاده زیاد ایشان را دیدم. یک بار همین قضیه آقای منتظری بود که امام خیلی اذیت شدند، یکی هم قبول قطعنامه. من تهران نبودم و از تلویزیون خبر برکناری آقای منتظری را شنیدم. خوشحال شدم و فکر میکردم حق همین بود و ایشان نباید جانشین امام باشند. خدا شاهد است همان روز اول بعد از رحلت امام با آن همه ناراحتی از آن مصیبت بزرگ، وقتی شنیدم که آقای خامنهای انتخاب شدهاند، قلباً خوشحال و آرام شدم و گویی مرگ پدر را فراموش کردم. حتی کسی به من گفت: «خوشحالی میکنی که جای پدرت جانشین انتخاب شد؟» گفتم: «این حرف چیست؟ بالاخره هرکسی رفتنی است، ولی شخص بسیار خوبی جای ایشان آمد». تا الآن هم معتقدم بهترین فرد، ایشان بودند و هستند. انشاءالله که عمر طولانی داشته باشند.
* نظر امام درباره رهبری آیتالله خامنهای
- به خاطرم هست، 3-4 روز بعد از جریان آقای منتظری که ایشان از قائممقامی کنار رفتند، پیش امام نشستم و گفتم: «اگرچه زشت است که من این حرف را بزنم، اما بالاخره آدمیزاد از این دنیا میرود و من به نظرم میرسد فردی را نداریم که جانشین شما باشد. آیا بهتر نیست که شورایی باشد؟» تا این حرف را زدم، گفتند: «چرا نداریم؟» گفتم: «به نظر میآید چنین فردی نیست.» گفتند: «چرا، آقای خامنهای».
صرفنظر از سخن امام، من واقعاً و قلباً به رهبر معظم انقلاب اعتقاد دارم. خدا شاهد است که این اعتقاد قلبی من است که الآن بهترین فرد را داریم و چه انتخاب خوبی بود. هیچکس نمیتوانست این طور محکم در برابر آمریکا و دشمنان بایستد و از ملت دفاع کند. گاهی اوقات وقتی ایشان مطلبی را میگویند، خیلی یاد امام میکنم و میبینم گویا همان گفتههاست. من بسیار به ایشان اعتقاد دارم و لذا هرچه بگویند اطاعت میکنم.
من معتقدم که در رأس یک کشور اسلامی قطعاً باید ولی فقیه باشد و فقط ولی فقیه است که میتواند به معنای حقیقی، کشور را حفظ کند؛ انتخابی هم که مردم به صورت مستقیم یا غیرمستقیم میکنند، انتخاب درستی است. مردم تشخیص درستی دارند.
منبع: خبرگزاری فارس
90/3/11
1:32 ع
چه کسی با رهبری آیتالله خامنهای مخالف بود؟ !
آیت الله مقتدایی در گفتوگو با خبرنگار مرکز خبر حوزه با اشاره به حوادث روز 14 خرداد سال 68 و انتخاب رهبری، گفت: هنوز جنازه مطهر امام تشییع نشده بود که آیت الله مهدوی کنی وصیت نامه ایشان را از آستان قدس رضوی به تهران و مجلس خبرگان آورد و لاک و مهر آن در جلوی دوربین ها باز شد؛ امام وصیت کرده بودند، حاج احمد آقا وصیت نامه را قرائت کند واگر او نتوانست رییس جمهور قرائت کند که همین طورشد.
عضو خبرگان رهبری افزود: هنگام قرائت وصیت نامه امام در جلسه فوق العاده خبرگان، غم و اندوه همگان را فراگرفته بود و نوعاً آقایان گریه می کردند و وصیت نامه ایشان تاثیر بسیار زیادی داشت و جای جای این وصیت نامه قابل توجه بود و جامعیت آن سبب شد آن را وصیت نامه سیاسی الهی بنامند.
* هیچ تبانی و هماهنگی قبلی صورت نگرفته بود
وی ادامه داد: بعد از قرائت وصیت نامه امام، اعضای خبرگان جلسه ای داشتند؛ البته من در آن دوره عضو نبودم و دوره بعد راه یافتم، اما به حسب مسئولیتی که داشتم در جلسه بودم؛ همه اعضای خبرگان رهبری از سراسر کشور در جلسه حضور یافتند و هیچ یک پیش بینی نکرده بودند که چه کسی را به عنوان رهبر انتخاب کنند؛ صحبت و تبانی و هماهنگی قبلی هم صورت نگرفته بود؛ چون این شعار ملت بود «خدا یا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار».
* شورای رهبری با اکثریت آراء رد شد
آیت الله مقتدایی تصریح کرد: طبق قانون اساسی باید رهبر یا شورای رهبری تعیین می شد که در جلسه خبرگان آن روز صحبت هایی رد و بدل شد و شورای رهبری با اکثریت آرا رد شد و جلسه بعد برای انتخاب رهبر برگزار گردید.
*دست قدرت الهی در کار بود
عضو جامعه مدرسین حوزه خاطرنشان ساخت: من معتقد هستم واقعا دست قدرت الهی در کار بود و الهام الهی رسید و همه اعضای خبرگان رهبری به حضرت آیت الله خامنه ای رای دادند؛ البته آیت الله مشکینی با قرائت نامه امام مبنی بر عدم شرط مرجعیت برای رهبری و بیان خاطره ای توسط آیت الله هاشمی رفسنجانی مبنی بر سفارش و تاکید امام بر لیاقت آیت الله خامنه ای برای رهبری در این جلسه تاثیرگذار بود.
* نکتهای بسیار راهگشا
مدیر حوزه های علمیه ادامه داد: همه اعضای خبرگان شناخت دقیقی از آیت الله خامنه ای نداشتند و زوایای شخصیتی ایشان را نمی شناختند و در حد ریاست جمهوری و اقدامات سیاسی و تدابیری که داشتند ایشان را میشناختند، ولی با این نامه امام و تاکیدی که در پاسخ سوال یکی از مقامات کشوری، مبنی بر این که چه کسی برای رهبری لیاقت دارند، فرموده بودند «شما نگران نباشید، رهبر داریم خوب هم داریم، همین آقا سید علی چه اشکالی دارد، بهترین فرد است برای رهبری» این نکته بسیارراهگشا بود.
* تنها مخالف تصمیم خبرگان
وی تاکید کرد: شایستگی برای رهبری که امام بر آن تاکید کرده باشد، برای اعضای خبرگان بسیار مهم و راهگشا بود البته؛ تنها فردی که مخالفت داشت، شخص مقام معظم رهبری بودند که حتی بدون نوبت پای تریبون رفتند و اظهار ناراحتی کردند.
آیت الله مقتدایی در ادامه با اشاره به مدیریت، تدابیر، درایت و هوشمندی رهبر معظم انقلاب، گفتند: امروز که بیش از دو دهه از رای گیری خبرگان میگذرد، همه بزرگان و مسئولین و علمای حوزه بر این انتخاب خود افتخار می کنند و همه به این نتیجه رسیدهاند که نه تنها آن روز بهترین فرد برای رهبری حضرت آیت الله خامنه ای بود، بلکه امروز نیز هیچ فردی این شایستگی را به جز ایشان ندارد.
وی با اشاره به برخی ویژگی های مقام معظم رهبری، تصریح کردند: قاطعیت، حکمت در کار، استحکام و پختگی در نظر، تقوا و اقدام بر اساس مصالح اسلام و نظام از ویژگیهای بارز ایشان است، به طوری که معظمله هیچ هوای نفسی در خود راه نداده و از نظر علمی در سطح بالایی هستند و جامعیت وصف ناپذیر و بی مانندی دارند.
* دشمن به شاهرگ انقلاب هجوم برده است
عضو جامعه مدرسین حوزه با اشاره به شبهات دشمن علیه ولایت فقیه و شخص رهبری، افزودند: افرادی برای بر اندازی نظام به شاه رگ انقلاب یعنی ولایت فقیه هجوم برده و شبهات فراوانی را در این زمینه مطرح کردند و سر و صداهایی نیز به راه انداختند، ولی یکی دیگر از دلایل جامعیت مقام معظم رهبری کنترل و تدبیر فتنه و آرام کردن آن بود؛ به گونه ای که مردم خود به زوایای فتنه و سران و افراد پشت پرده آن پی بردند.
* آیت الله العظمی خامنهای؛ ذخیرهای الهی
مدیر حوزههای علمیه در پایان خاطرنشان ساخت: به نظر من آیت الله العظمی خامنهای ذخیره ای الهی است تا با رهنمودهای ایشان نظام اسلامی، همچنان پابرجا بماند.
منبع: حوزه نیوز
پیام رسان