87/3/1
9:57 ص
سردار رشید اسلام، حاج محمد ابراهیم همت:
در عملیات مطلع الفجر قرار بود تنگه کورک را آزاد کنند ولی موفق نشده بودند. عدهای از برادران شروع میکنند به بالا رفتن که در بین راه عراقیها خبردار میشوند تیربار عراقیها شروع به کار می کند. فرمانده گروه به شهید بروجردی بیسیم میزند و میگوید, نیرو بفرستید. شهید بروجردی میگوید: شما مقاومت کنید نیرو میرسد. تعداد تعجب میکردند که نیرو در بساط نیست، چگونه ایشان قول میدهد. دوباره تماس میگیرند و ایشان با اطمینان فرمودند: مقاومت کنید نیروها میرسند. بار سوم بیسیمچی شهید میشود، فرمانده گروه با عصبانیت میگوید: چرا نیرو نمیفرستید؟ برادر بروجردی گفته بود: مقاومت کنید ملائکه الله میرسند و این آیه را میخواند که:
ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه ... آن وقت فهمیدیم نیرویی که ایشان میگفتند کدام نیروست ...»
«در رابطه با عملیاتی که پشت مهاباد بود میخواستیم بفهمیم که روی چه محورهایی عمل بشود. خیلی فکر کردیم اما به جایی نرسیدیم. همه خسته شده بودند گفتند نقشه را بردارید که خیالتان راحت بشود. بالاخره فکری میکنیم. شهید بروجردی رویش را به قبله کرد و گفت که خودت میدانی که ما هیچ کاره هستیم ... دیروقت بود. ما گرفتیم خوابیدیم. بعد از خواب که بلند شدیم دیدیم حاج آقا (شهید بروجردی) نماز شب را خوانده و دارد قرآن میخواند. ما بلند شدیم نمازمان را خواندیم. گفت: فلانی نقشه را بیاور ما نقشه را آوردیم. گفت: این روستای قره داغ را بگرد و روی نقشه پیدا کن. بچهها آن روستا را پیدا کردند. شهید محمد خیلی خوشحال شد. گفتیم قضیه چیست؟ گفت مشکل حل شد. بلند بشوید برویم. آمدند ارومیه جلسه گذاشتند. ارتش، فرمانده لشکر و فرمانده قرارگاه بودند. حاج آقا وقتی طرحش را مطرح کرد ما آنجا نشسته بودیم. فرماندهان گفتند که خیلی عالی است. بعد از اتمام جلسه گفتیم حاجی بگو که این را از کجا تهیه کردی ما که دیشب هرچی فکر کردیم و شما هم فکر کردید چیزی نتوانستیم پیدا کنیم قضیه چه بود؟ گفت: من دیشب خوابیدم شب بلند شدم توسلی پیدا کردم و دو رکعت نماز خواندم. گفتم خدایا خودت یک فرجی در این کار ما حاصل کن ما که ذهنمان قاصر است خودت کمک کن. اگر کمک نکنی ما کاری نمیتوانیم بکنیم. گفت هرچه فکر کردم به جایی نرسیدم. بعد گرفتم خوابیدم دیدم افسری بخوابم آمد و گفت: فلانی چرا اینقدر معطل میکنید بروید «قره داغ» را بگیرید، آنجا مسأله حل است ... اگر در کاری گیر میکرد فوری متوسل به ائمه میشد و حتی در یک امر تا حصول نتیجه چند بار بطور مداوم دعای توسل میخواند ...
سر یک محور عملیات بحث بود که آیا این عملیات بشود یا نه. تا پاسی از شب گذشته بحث روی همین بود که شهید بروجردی همینطور که سرش روی نقشه بود خوابش برد و بعد یکمرتبه بیدار شد و گفت: این عملیات باید بشود. بچهها پرسیدند چی شده؟ گفت عملیات باید بشود و به کسی نگفت بعداً گفت: کسی که باید به من میگفت گفت این عملیات باید بشود و عملیات هم با موفقیت انجام شد.
از زور خستگی توی هلی کوپتر خوابش برده بود. از شانسش هلی کوپتر هم سقوط کرد. خرد و خاک شیر شده بود. یک نفر دیده بود حاجی دارد درد می کشد، داد زده بود: "مردم! چه خبرتونه؟ مگه نمی بینین درب و داغونه؟" انگار درد یادش رفته باشه، برگشته بود گفته بود: "چرا با مردم تند حرف می زنی؟"
دیدیم گرفته یک گوشه نشسته گفتم تو همی؟ چته؟
پاپیش شدم. حرف زد. گفت خواب دیدم کانالی جایی گیر کرده ام. خیلی بلند بود ناصر کاظمی عین باد گذشت. بعد برگشت دست من رو هم گرفت عین پر کاه کشید بالا، پایین را که نگاه کردم دیدم چقدر تاریکه!
این جا که رسید گل از گلش شکفت گفت من هم شهید می شم.
برادرش دو سال بود نامزد کرده بود پدرزنش گفته بود ما توی فامیل آبرو داریم. تا یه ماه دیگه اگر عقد کردی که کردی اگر نه دیگه این طرفها پیدات نشه.
خرج خانه با علی بود. پول عقد و عروسی را نداشت. محمد رفت با پدرزن علی حرف زد قرار عروسی را هم گذاشت تا شب عروسی خود علی نمی دانست با مادر و خواهرش هماهنگ کرده بود.
گفته بود:داداش بویی نبره.
با پول پس انداز خودش کار را راه انداخته بود.
محمد یکی از کارگرها را فرستاده بود بالای چهارپایه بگوید کار تعطیله! کی می آد بریم عروسی؟
بچه ها پرسیده بودند: عروسی کی؟
گفته بود راه بیفتین! سر سفره عقد می بینینش.
علی گفته بود: من نمی آم. لباس ندارم.
محمد هم پریده بود یک دست کت و شلوار سرمه ای نو گرفته بود، گذاشته بود روی میز کارش گفته بود تو نباشی حال نمی ده. این هم لباس.
یکی می خواست بیاید تهران. نمی دانم وزیر دفاع آمریکا بود یا نماینده سازمان ملل؟ خبر آوردند که شاه (لعنت الله علیه) گفته: "هیچ اتفاقی نباید بیفته." درست همان وقتی که قرار بود هیچ اتفاقی نیفتد، یک هلی کوپتر توی اصفهان افتاد پایین! دو تا اتوبوس سفارت آمریکا توی تهران رفت هوا!
گفتم: "اومدن مصاحبه؛ از صدا و سیما." اخم هایش رفت تو هم و گفت: "بگو برن با اون بسیجیه که خودش جنگیده، اون فرمانده گروهانه، اون فرمانده تیپه که عمل کرده، با اون ها حرف بزنن!".
مخفیانه از او یک فیلم تهیه کردند. وقتی که فیلمبرداری به پایان رسید، بروجردی متوجه شد. آنها را خواست و فیلم را از آنها گرفت تا آن بخش از فیلم را که درباره او بود، حذف کند.
به او پیشنهاد شد که به تهران برگردد و به عنوان وزیر سپاه خدمت کند؛ اما او گفت: "من یک شاگرد خیاطم، من را چه به وزیر شدن. آمده ام به کردستان تا خدمتی به این مردم مستضعف بکنم."
در عالم رویا حاجی را در حرم امام رضا علیه السلام دیدم و بهم گفت: "شما اینجا چه می کنی؟! چرا کردستان رو رها کردی؟!" گفتم: " از کردستان خسته شدم و تسویه کردم." گفت: " نه! به کردستان برو! می خوای برات حکم جدید بزنم؟!" بعد حکمی به من داد؛ به محل امضایش دقت کردم، دیدم نوشته: " فرمانده سپاه خراسان، علی بن موسی الرّضا. از طرف محمد بروجردی." دیدم امضاء شهید بروجردی است. صبح که از خواب بیدار شدم یکراست به محل کارم بازگشتم؛ جایی که به هزار مشقت آن را رها کرده بودم.
به گفته سردار شهید «حاج همت»:
«در جریان پاکسازی محور «بانه – سردشت»؛ بعضی از برادران ما، به شهید(ناصر) کاظمی گفته بودند شما به بروجردی بگویید اینقدر جلو نیاید. احتیاجی به آمدن ایشان نیست. ما خودمان می رویم. شهید (ناصر) کاظمی، چندین بار درخواست بچه ها را با بروجردی مطرح کرد. اما هر بار، ایشان چیزی نمی گفت. نهایتا در برابر اصرار موکد شهید کاظمی گفته بود: اگر بنابر ولایت است، من بر شما ولایت دارم، اینقدر از حد خودتان خارج نشوید!.»
سرتیپ شهید آبشناسان :
«در عملیات دائم زیر لب با خودش زمزمه می کرد و نام خدا را بر زبان می آورد. چه در موقع سختی ها، و چه در حین پیروزی، زبانش جز به شکر به درگاه خداوند نچرخید. واقعا ایشان مظهر توکل بودند.
همسر شهید، از یکی از آخرین دیدارهایش با «محمد» میگوید:
« به ایشان گفتم چهار سال است که در این منطقه هستیم. انشاءالله بعد از ختم جنگ به تهران برمی گردیم یا نه؟!. در جوابم گفتند: بخاطر نیاز شدید این منطقه ، تصمیم گرفته ام در کردستان بمانم کاری هم به ختم جنگ ندارم. گفتم : پس لابد باخبر شهادت شما به تهران بر می گردیم؟ خندید و چیزی نگفت».
87/3/1
9:34 ص
حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
چهره او را بازسازی کنید؛ آن صورت نجیب و سالم، آن آدم کم حرف و پرکار و مؤمن، این را بتوانید درست نشان بدهید، حالاتش را نشان بدهید.
سردار خیبر، شهید حاج محمد ابراهیم همت
بروجردی شناخته نشد؛ بروجردی هنوز نه بر ملت ایران و نه بر تاریخ ما شناخته نشده. تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا بروجردی شناخته بشود. شاید خون رنگین بروجردی این بیداری را در ما بوجود بیاورد.
امام خامنه ای:
مرحوم شهید بروجردی بسیار فعال بود. یکبار در سال 1359 یا اوایل 1360 رفتم منطقه غرب. ایشان آنوقت در باختران بود و من از نزدیک شاهد کار او بودم. اما چیزی که از شهید بروجردی در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من بوجود آورد، این بود که دیدم این برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت، به چیزی که فکر میکند، مسئولیت و وظیفه است. برخی با احساسات شخصی و گروهی فکر میکردند یک نفر که با او موافقند، او را تقویت کنند و کسی را که با او مخالفند، با او مخالفت کنند. اما شهید بروجردی هیچگونه حرکتی که از آن حرکت، آدم احساس کند که در آن کارشکنی یا مخالفتی هست، انجام نمی داد و این، علاقه من به این شهید عزیز را خیلی بیشتر کرد.
من تصور میکنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزه جویی با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کسانی که تعارض های کاری با او داشتند نشانه آن روح عرفانی شهید بود. معاشرت که بتوانم جزئیات حالات عرفانی او را بدست بیاورم، متأسفانه نداشتم؛ ولی برخوردها و رفتارها نشان دهنده معنویات و روحیات افراد هستند.
شهید آیتالله محلاتی نماینده امام (ره)درسپاه:
من وقتی آمدم در سپاه فرماندهی نداشت. در سپاه صحبت از این بود که چه کسی لیاقت دارد برای فرماندهی کل سپاه، ما در بین این رفقا مطالعه کردیم حتی من رفتم باختران در آنجا بررسی و مطالعه کردم راجع به شخصیت مرحوم شهید بروجردی و تصمیم گرفتم ایشان را بیاورم فرمانده کل سپاه بکنم.
شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله (ص):
وقتی موفق شدیم ضدانقلاب را عقب بزنیم اولین دیدار ما با ایشان آغاز شد. در چهره این مرد روحانی و این میرزا تبسم عجیبی دیدیم که برای اولین بار در زندگی احساس کردیم با مردی آشنا شدم که در همه زمینههای اخلاقی با دیگران تفاوت دارد. ما شاگردی این آقا و معلم کبیر و این میرزا را به عهده داشتیم.
اینکه سرداران سپاه اسلام شاگرد او باشند از افتخاراتشان بود. نمازهای شب او را شاهد بودم که با چه خضوعی و در خفا میخواند. او همان وقتی که محافظت حضرت امام (رحمهالله علیه) را به عهده داشت اهل تهجد بود و در منطقه نبرد نیز این سنت حسنه را در اوضاع سخت حفظ کرد و همواره چهره نورانی و شادیبخش او حکایت از این معنای پر رمز و راز داشت.
پیام رسان